تنها در خانه
دیشب آخر شب ریحانه همراه مامانی و بابایی اومدن دنبالم و با هم رفتیم خونشون. آخه مامانی فردا کلاس داره و منم میشم ملک عذاب ریحانه. خخخخ دور از جونم شکسته نفسی کردم میشم فرشته نجات
شب ریحانه جونم قبل از خواب اومد پیشمو صورتمو یه بوس محکم کرد. خواستم گفته باشم تا دلتون بیشتر بسوزه. کلاً این روزا رفتم تو کار سوخت و سوز
صبح که یه بار ریحانه با گریه بیدار شد و میگفت بابایی رفتــــــــــــی؟؟؟
مامانی هم زودی بابایی رو به ریحانه نشون داد و دوباره خوابید. چند ساعت بعدش بابایی یواشکی رفت سرکار. مامانی هم که ساعت 11 کلاس داشت. تا اون موقع منو ریحان بیدار شدیمو تو آشپزخونه در حال صبحونه خوردن بودیم که مامانی هم فنگو بست.
بعد از صبحانه با ریحانه خونه سازی کردیمو با خاله خرسی های ریحانه هم که هر دو از ریحانه بزرگترن بازی کردیم.
تازشم ریحانه با دایی رسول هم تلفنی صبحت کرد و براش شعر عمو پورنگو خوند و تشویق کرد بعدم به درخواست دایی رسول بهش گفت دایی رسول دوستت دارم و بوسش کرد. و اینجا بود که دایی رسول دو تا گوش مخملی از پس کلش زد بیرون.
کم کم نزدیکای اومدن مامانی بود که در زدن. وقتی در رو باز کردم دیدم عمه طوبی و حنانه اومدن. ریحانه تا حنانه رو دید رفت دم در و بوسش کرد. عمه طوبی هم که از سفر اصفهان برگشته بود واسه ریحانه و مامانی و بابایی سوغاتی آورده بود.
ریحانه همون اول سوغاتیشو که کیف لوازم آرایش (سشوار، برس، رژ، آینه و ...) بود و رو باز کرد و همون اول هم رژ رو زد به لبش. بچم ماشاالله حرفه ایه
1 دقیقه بعد از اومدن عمه طوبی مامانی هم رسید. منم که بعد از ظهر باید میرفتم دانشگاه زودتر ناهارمو خوردم. ریحانه همینکه دید دارم آماده میشم. گفت: بریییییییی؟؟؟؟ گفتم آره میخوام برم دانشگاه. اونم زودی رفت شلوارشو آورد و پوشید و هی میگفت میخوام برم دانشگاه.
الهی خاله قربونش بره که عاشق مدرسه و دفتر و کتابه
مامانی میگفت روز بهش دیکته میگمو اونم دفترشو خط خطی میکنه. دیروز بهش گفت بنویس من ریحانه طالشیان میباشم. اونم مثلا داشته مینوشته و هی بلند بلند هم تکرار میکرده و میگفته من ریحانه طاشیان میشاشم. . . . اوهوی به خودت بخند. بچم منظورش همون میباشم بود.
ریحانه هنوز به شکم میگه شمک. امروز وقتی حنانه داشت غذاشو میخورد ریحانه بهش میگفت شمکو
خاله قربونش بره همینکه میخواد پاشو از خونه بیرون بگذاره زودی این کیفشو دست میگیره
صبح وقتی ریحانه در حال دیدن خواب هفت پادشاه بود
و حالا وقتی از خواب بیدار شده
البته موهاش تا آخر شب هم هیچ تغییری نمیکنه، آخه به هیچ کس اجازه نمیده موهاشو شونه کنه
ریحانه در حال خرابکاری
اینم از سوغاتی عمه طوبی که ریحانه همون اول از همه وسیله هاش استفاده کرد و تمام گیره موها رو زده به سرش و حالا در حال رژ زدنه
.