ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بابایی تولدت مبارک

1391/6/30 1:39
نویسنده : خاله مرمر
911 بازدید
اشتراک گذاری

سیلااااااااااااامممممممممم

خوفین؟ خوشین؟ به من چه

چیه؟ منتظرین تا از تولد بابایی بگم؟ دوست دارین ضد حال بزنمو نگم؟ بگم؟ نگم؟ بگم یا نگم؟؟؟؟

دیشب که گفتم مخ زنی جواب نداد و مامانی قصد کرد که کیک تولد بابایی رو خودش درست که. منم صبح رفتم بازار و موز واسه داخل کیک خریدمو راهی خونه ریحانه جونم شدمو وقتی رسیدم مامانی یه ردیف از کیک رو درست کرده بود و میخواست ردیف دوم رو درست کنه. تند تند کیک رو آماده کردیمو با امکاناتی که داشتیم تزئینش کردیم که خدا رو شکر چیز خوبی از آب در اومد. خورشت شام رو هم آماده کردیمو همه جا رو تمیز کردیم که اگه بابایی اومد نفهمه قضیه چیه. مامانی به مهموناشم زنگ زد و دعوتشون کرد البته همه خودمونی بودیم اما مامانی نگفت که تولد باباییه تا تو زحمت نیفتن. فقط گفت شام بیاید دور هم باشیم. 

بابایی هم که مثل همیشه دیر از سرکار اومد. من و مامانی میدونستیم وقتی بابایی میاد خونه اولین کارش اینه که در یخچال رو باز میکنه و آب میخوره. ما هم که کیک رو تو یخچال گذاشته بودیمو نمیخواستیم لو بره مامانی همینکه بابایی اومد شروع کرد به شربت درست کردن و داد بابایی بخوره تا سر یخچال نره.

البته با ورود بابایی ریحانه هم سوتی داد که ما جمعش کردیم. وقتی داشتیم کیک درست میکردی ریحانه هی با ذوق دست میزد و میگفت تولد مبارک تولد مبارک. همشم به خامه ها ناخنک میزد.

وقتی بابایی رسید دوید رفت پیش بابایی و گفت بابایی کیک تولد خوردم. دوبار اینو گفت مامانی هم سریع بابایی رو به حرف گرفت تا متوجه حرف ریحانه نشه.

بعد از ظهر که بابایی خوابید منو مامانی مشغول بقیه کارها شدیم. غروب که بابایی بیدار شد اومد تو آشپزخونه و اونهمه غذا رو روی گاز دید گفت اینا واسه چیه؟ مامانی گفت مامانت میخواد شب بیاد اینجا. بابایی گفت یعنی همه اینها واسه مامان منه؟؟؟؟!!!!!!!

مامانی گفت خب مامانت که تنها نمیاد طبیعتاً بچه ها هم همراهش میان. بابایی هم با شوخی گفت نکن این کارو خوب نیست. این جمله یعنی دیگه دوزاری افتاده. ولی تا شب کیک رو ندید.

شب دایی مهدی و زندایی و عمو سعید و عمه طوبی و پدرجون و مادرجون هم اومدن. فقط آقاجون و مامان بزرگ عروسی دعوت بودن و نیومدن.

شب ریحانه کلی واسه تولد دست زد و کیف کرد. وقتی کیک رو آوردیم کلی خوشحال بود. جیگرم اونقدر از دیدن کادوها خوشحال شده بود که نگو. عاشق باز کردنه کادو و این چیزاست.

شب موقعی که میخواستیم بیایم خونه جیگرم اومد بهم گفت خاله مرضی بری؟؟؟؟ گفتم آره. گفت نروووووو. گفتم باید برم، تو بیا. اونم سریع دستاشو باز کرد و گفت بَلَغ کن. الهی قربونش برم که همش دوست داره دور و برش شلوغ باشه.

راستی یادم رفت، بابایی تولدت مبالککککککککککک الهی 120 ساله بشی و پدر 20 تا بچه. اما بابایی هیچ وقت فراموش نکن که من بچه بزرگتم

 

هنرنمایی خاله مرمر و جیگرطلا

1

این از کیک، خداییش خیلی خوشمزه شده بود

1

1

1

جیگرم کاپشن بابای رو پوشیده بود. همچینم صاف وایستاده بود تا مبادا کلاهش بیفته

1

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامانی ریحانه
30 شهریور 91 2:41
سلام . خواهشن به تزیین کیک نخندین . استعدادمون بیشتر از این حرفاست اما متاسفانه امکانات نداشتیم.
سارا
1 مهر 91 11:53
تولد بابایی مبارک مامانی دستت درد نکنه خیلی هم قشنگ شده
مامان میعاد
1 مهر 91 12:19
تولدشون مبارک
میگم کیک کاکایویی تلخ نشد؟ من میخوام درست کنم ولی میگن تلخ میشه مارکش چی بود؟

نه عزیزم تلخ نشد، داخل کیک شکر داره دیگه تلخ نمیشه، تازه طعم کاکائو خیلی خوشمزه اش میکنه. حتما درست کن