ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

عمه طوبی داماد شد

سلام سلام سلام همین اولش بگم سیستمم خراب بود واسه همینم این روزا نمیتونستم آپ کنم. بعدشم با همون سیستم خراب کلی کار رو سرم ریخته بود که مجبور بودم انجام بدم و دیگه وقت کار دیگه ای رو نداشتم. . . . عاقا امروز اومدم یه خبر خوب بدم اگه گفتین چیه؟؟؟!؟!!؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟ یه راهنمایی: امر خیره. . .. . . . . . .  . . . . . خخخخخخخخخخخخخ اگه فکر میکنین خاله مرمر داره شووَر میکنه و از دستش خلاص میشین سخت در اشتباهین. . . خخخ بنده حالا حالاها در خدمت شمام اما یکی دیگه رو شووورش دادیم رفت. . . . . عمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
7 شهريور 1392

سفر های پی در پی

سلام به روی ماهتون جیگرطلا سلام دوست جونیا سلام میدونم خیلی وقته آپ نکردم و نتونستم به دوستام سر بزنم. آخه به نت دسترسی نداشتم. شرمنده   اول از همه به دایی رسول و خانواده دهقانی بابت فوت عموی عزیزشون تسلیت میگم. با شنیدن این خبر واقعا شوکه شدم... امیدوارم هر چه زودتر این بلایا ازتون دور بشن و خوشی و شادی جاشون رو بگیرن. راستش بعد از سفر به طهنه هنوز خستگی از تنمون در نرفته بود که پنجشنبه 24 مرداد برای یه کاری همگی با هم رفتیم سفر. . .  یه سفر با 8 ساعت پیاده روی مداوم اونم تو تاریکی شب و جنگل. . .  دیگه شرایط طوری بود که باید اونجوری میرفتیم و 5 تا بچه کوچیک هم همراهمون بود...
3 شهريور 1392

عید فطر و سفر به طهنه

1392/5/18 سلام سلام صدتا سلام دوست جونیا  ریحانه جونی پساپس عید فطرتون مبارک.  عید بخور بخور مبارک شرمنده که نشد روز عید بیام و پست بگذارم آخه میدونین چی شد؟؟؟؟؟؟ رفته بودیم سفر. . . . اونم یه سفر یه روز و نیمه حالا با کی؟؟؟؟ کجا؟؟؟؟؟ با دایی مهدی و زندایی زهرا، عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه، مامانی و بابایی و ریحانه و گل سر سبدشون خاله مرمر رفته بودیم روستای ییلاقی طهنه، همون روستای پدریه بنده. . . .آخه ما 4 سال بود که اونجا نرفته بودیم و همیشه هم پدرجون  مادرجون اصرار میکردن بریم اما ما به خاطر یه سری مسائل نمیرفتیم اما این دفعه دیگه دل رو زدیم به دریا و رفتیم ...
21 مرداد 1392

فینگیل خان

 1392/5/15 این پست متعلقه به فینگیل خان، امیرعلی خانِ مشایخ خاله فداش بشه که بزرگ شده و من هنوز نتونستم از نزدیک ببینمش. این مامان و باباش رو باید از درخت آویزون کرد بس که وعده و وعید دادن اما هنوز نیومدن خونمون. . .  عایا الان این فینگیل خان منو میشناسه؟؟؟؟ عایا ایشون میدونه من خاله بزرگشم؟؟؟  جواب منو این بچه رو کی میخواد بده؟؟؟؟ چرا با آینده این بچه بازی میکنن من نمیدونم؟؟؟؟!!!!!!!!     بزار ببینم اصله یا نه؟؟!!!!!!!!!  اینا چرا اینطوری نگاه میکنن؟؟؟؟؟!!!!!! اصلا نخواستیم. ما رفتیم بخوابیم  اووو اینا چیه بالا سرم&nbs...
16 مرداد 1392

بدون عنوان

1392/5/15 سلام بر دو سه تان سلام بر جیگر طلا و سلام بر xnbh قابل توجه ریحانه خانمی که بعداً بزرگ شدی و خواستی وبلاگتو بخونی: با دیدن این اسم هنگ نکن عزیزم .  ایشون نه خارجیه نه از سیاره دیگه ای اومده،  ایشون فقط و فقط یه آدم معلوم الحاله که خیلی هم به شما ارادت داره.  ایشون همونیه که تولد دو سالگیت برات ارگ کادو خرید.  بعععععععععله ایشون دایی رسول تشریف دارن  که دچار بحران شخصیتی شدن و یه روز با xnbh نظر میگذارن یه روزم با اسم های نظر من، مامان رسول، دسته گل، لطفا مطلب جدید، امیرعلی،a،] و . . . . . .  خب دیگه دایی رسوله دیگـــــــــــــــــــــــه. &n...
16 مرداد 1392

بدون عنوان

1392/5/14 سلام دوست جونیا سلام جیگرطلا امشب مثل اکثر شبهای دیگه ساعت 12 با خاله اکرم و عمو سعید و فاطمه و مامانی و بابایی و ریحانه رفتیم پارک. جاتون خالی کلی پشت سر کسایی که دربارمون حرف زده بودن حرف زدیم و یِر به یِر شدیم کلی هم حال کردیم  از اینکه خیلی مهم شدیمو هر جا هر اتفاقی میافته رد پای ما سه تا زن هم اونجاست  حتی اگه نقشی هم نداشته باشیم.  همه فکر میکنن ما هر کار میکنیم پشتش یه نقشه خفن داریم  و با سی آی ای دستمون تو یه کاسه است .  اینقده حال میده که نگـــــــــــــــــــــــو.  از اینکه ما سه تا اینقدر فکر اطرافیانمون رو مشغول میکنیم کیف میکنم.  اخه ما به طور طب...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

 1392/5/8 سلام جیگر طلای من سلام دوست جونیا اول از همه نماز و روزه هاتون قبول، انشاالله تو این شبهای قدر هر چی از خدا میخواین و به صلاحتونه بهتون بده و دستاتونو خالی برنگردونه جیگرطلای من این روزها نتونستم از کارات بنویسم و بگم که کجاها رفتی و چه ها کردی، متاسفانه نمیشه اینجا همه چی رو بنویسم و برات به یادگار بگذارم.  اما امیدوارم تا وقتی بزرگ میشی هم این روزها و شبها تو ذهنت به یادگار بمونه میدونم یه مدتیه که کم کار شدم و کمتر برات مینویسم.  راستش این مدت چندان روحیه مناسبی برای نوشتن ندارم . دوست ندارم بیام اینجا و فقط بنویسم که مثلا یه چیزی نوشته باشم. دلم ...
8 مرداد 1392

چرا؟؟؟

سلام بی مقدمه میرم سر اصل مطلب چهارشنبه هفته پیش دوره خونه خاله مهسا دعوت بودیم و بعد از ظهر همراه خاله حدیثه و طهورا جون و خاله حلیمه و مامانی و ریحانه جون رفتیم خونشون امیرعلی اولش در حال کارتون دیدن بود و از اتاقش بیرون نمیومد. ریحانه هم بدون هیچ گونه تعارفی رفت تو اتاق امیر و مشغول بازی با اسباب بازیها شد. طهورا هم که تمام مدت ماشاالله عینهو رادیو در حال حرف زدن بود. کلا طهورا عین مامانش آدم اجتماعی و خوش حرفیه.  تا قبل از افطار بچه ها با هم بازی کردن. قبل از اذان که سفره افطار رو گذاشتیم بچه ها نشستن و مامانی ِ ریحانه به طهورا و ریحانه غذا داد و امیر هم خودش خورد. شب موقع برگشتن هم باب...
31 تير 1392