ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ریحانه خانم و ماشین بابایی

1391/8/25 23:51
نویسنده : خاله مرمر
454 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااممممم ، خوفید؟ خوشید؟ سلامتید؟1

خاله اومده با یه سری حرف جدید.1

امشب بعد از افطار ریحانه جونی و بابایی و مامانی اومدن خونمون. اولش چون به دایی رسول قول داده بودم هر وقت ریحانه اومد بهش زنگ بزنم تا با ریحانه حرف بزنه. زودی ریحانه رو بردم تو اتاقو شماره دایی رسول رو گرفتم. ریحانه هم با دایی رسولش حرف زد و واسش تعریف کرد که چیکار کرد و چی خورد.1

دایی رسول ازش پرسید نفس من میشی؟ 1ریحانه هم گفت آره

بعدم که من گوشی رو گرفتم دایی رسول بی جنبه زودی برگشت گفت روت کم شد؟1 دیدی ریحانه نفسه منه. تازم گفت منو دوست داره ( دایی رسوله دیگه، از بچه نمیشه بیشتر از این انتظار داشت1)

مامانی از ریحانه پرسید ریحانه ماشین بابایی چیه؟ ریحانه هم گفت پیاید(پراید)

اونقد ذوق کردم،1 اینو امروز یاد گرفته بود. منم بیکار ننشستمو بهش یاد دادم هر وقت ازش پرسیدن ماشین پدرجون(بابای مامانی) چیه؟ بگه بنز.1 اما وقتی گفتن ماشین آقاجون (بابای بابایی) چیه؟ بگه ژیان.1

هی هی هی هی1(تو واقعیت ماشین پدرجون تیباست1 و ماشین آقاجون سوزوکی،1 که خیلیم با اون چیزی که من به ریحانه یاد دادم فرقی نداره. مگه نه؟! ماشین ماشینه دیگه1)

بعدم صبر کردیم تا مادرجون از مسجد برگرده و با هم رفتیم تو خیابونا دور دوری

وقتی داشتیم از کنار پارک رد میشدیم یهو ریحانه با جیغ و خوشحالی گفت: اِاِااِاِاِ سرسره سرسره1

اما بابایی نگه نداشتو تو خیابونا ویراژ داد. ریحانه هم همش می گفت پارک پارک1

بابایی مهربونم موقع برگشتن ما رو برد پارک. تو پارک ریحانه جونی کلی سرسره و تاب سواری کرد و خوش گذروند.1

تو پارک یه غرفه کتاب و اسباب بازی زده بودن. بابایی و مامانی دو تا کتاب شعر واسه جیگر طلا خریدن.

همینکه سوار ماشین شدیم ریحانه جونی تو بغل مامانی خوابید.1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله ی نـــــــورا!
1 مرداد 91 18:30
فکر کنم منم بــــآید از این چیزای خوب به نورآ یآد بدم کآرسآزه نه؟؟؟؟
bootimar
2 مرداد 91 2:09
هاهاها؛اونوقت ماشین خواهرشوهرای مامان چی؟؟؟لابد گاری؟هاهاها؛امان از جنگای قدیمیه خانواده عروس و داماد. عکسها رو فرستادم شاد مانید التماس دعا