ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بچه خوب

1391/8/25 23:50
نویسنده : خاله مرمر
442 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب تو اتاقم پای سیستم نشسته بودم 1و داشتم به کارهای پایان نامم میرسیدم که یهو در خونه کلید خورد1

ساعت حدوداً 11:30 بود. کم کم صدای ریحانه رو شنیدم1

نفسم همراه مامانی و باباییش اومده بود خونمون

یه کم کارامو ردیف کردم و رفتم پایین پیش جیگرم. جیگرم تو بغل پدرجون نشسته بود، بهش گفتم بیا بغلم اما بدجنس گفت نه میخوام بغل پدرجون باشم. ای بی معرفت1

یه کم که گذشت شیطونیای جیگرطلا شروع شد1

قاب عینک مادرجون رو گرفته بود و بازی می کرد که یهو پرتش کرد. قفل قاب شکست.1

مامانی گفت ریحانه نکن. شیطونی نکن1

دوباره رفت یه کیف دیگه مادرجون رو گرفت1

مامانی رو کرد به بابایی و گفت پاشو بریم ریحانه داره اذیت میکنه1

ریحان تا اینو شنید سریع سر جاش نشست و گفت نه من بچه خوبم1

وقتی اینو گفت دل هممون واسش ضعف رفت و کلی قربون صدقش رفتیم1

الهی خاله قربون جیگرطلاش بشه1

یه کم که آبا از آسیاب افتاد جیگرم بازم به کاراش ادامه داد. 1

بعد از یک ساعت هم رفت خونش1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله ی نـــــــورا!
22 تیر 91 16:17
سلآم چهـ خآلهـ ی خوبی بــــــــــــوس وآسه ریحانه جون
دایی رسول
23 تیر 91 9:49
ایول جیگر خودم که خاله رو محل نداد و نرفت بغلش ههههههههههههاااااااااااااااااااااااااا
خاله ی نـــــــورا!
23 تیر 91 23:48
سلآم . . . بآ افتخآر ریحآنهـ جــون نآز رو لینک کردیم