ریحانه بداخلاق میشود
سلام جیگرطلای خاله
امروز من و مامانی با هم رفتیم کلاسspss
بعدشم کمی تو بازار گشتم تا بابایی و جیگرطلا بیان دنبالمون. مامانی میگفت امروز جیگر خیلی اذیتش کرد. می گفت همش جیغ زد و گریه کرد.جدیدا وقتی صبح بیدار میشه و بابایی رو تو خونه نمیبینه همش گریه می کنه و میگه بابایی بابایی. یا همش میگه دَدَ.تازگیا خیلی دَدَری شده. همش باید ببریمش بیرون تا ساکت باشه و اذیت نکنه.مامانی بیچاره هم همینقدر که اومده بود کلاس یه کوچولو سرش هوا خورد. قبل از اینکه بابایی و جیگر برسن مامانی واسه جیگر تل و گیره مو خرید. وقتی بابایی اومد هنوز ریحانه عصبانی بود و اصلا نمیخندید.بابایی هم ما رو برد پارک تا جیگر تاب سواری کنه. تو راه وقتی مامانی تل رو به جیگر داد کم کم یخش باز شد. تو پارک هم کلی راه رفت و دوید. اول تاب سواری کرد. بعدش سرسره سوار شد.منم ازش عکس گرفتم. بعد من و جیگر با هم الاکلنگ سوار شدیم. موقع خونه برگشتن هم بابایی واسمون بستنی قیفی خرید، اما جیگر بیشتر از نون بستنی خوشش میاد واسه همینم بابایی همیشه یه نون اضافه میگیره.
انگاری ساندویچیه.