انگشت بریده
1392/2/27,28
عرضم به حضورتون دیروز مامانی طی یک تماس تلفنی بنده رو برای شام به منزلشون دعوت کردن و بنده هم که از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، مثل همیشه حاضر به یراق بودم.
غروب که رفتم خونشون ریحانه تازه از خواب بیدار شده بود و با موهای ژولیده و چشمای پف کرده اومد به استقبالمو شروع کرد به آمار دادن از عمه طوبی و عزیز و . . .
شب واسه شام خاله اکرم و عمو سعید هم دعوت بودن و وقتی اومدن ریحانه و فاطمه زهرا کلی با هم بازی کردن. خیلی وقتها هم اونقدر جیغ میکشیدن که مجبور میشدیم یه نموره تن صدامون رو بالا ببریم.
بعد از شام ریحانه یکی از پیراهنای مامانی رو برداشت پوشید و هی میگفت عروس عروس و میرقصید.
اصلا هم حاضر نبود لباس رو در بیاره. کلی فاطمه و ریحانه با هم رقصیدنو ما هم فیلم گرفتیم.
آخر شب هم همگی رفتیم با ماشبن داخل شهر دور زدیم که ریحانه جلو تو بغل عمو سعید نشست. تو راه وقتی به پارک رسیدیم ریحانه هی فاطمه زهرا رو صدا میزد که بهش بگه پارک رو ببینه اما فاطمه تو بغل مامانش خوابیده بود. به ریحان گفتیم فاطمه خوابیده. اولش چیزی نگفت و یه کم فکر کرد. بعد گفت: خاله مرضی، فاطمه زهرا تو بغل مامانه من خوابیده؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتیم نه تو بغل مامان خودشه. واسه اینکه مطمئن بشه گفت کو؟؟؟ ببینم. وقتی هم که دید خیالش راحت شد.
اصلا انگار نه انگار که خودش تو بغل بابای فاطمه نشسته.
حالا امروز ظهر هم ریحانه و مامانی و بابایی ناهار اومدن خونمون.
اولش که داشتم درس میخوندم و نرفتم پایین بعد از نیم ساعت که رفتم پیششون دیدم ریحانه تمام ظرفها رو از داخل کمد در آورده و چیده رو زمین و همش میگه میخوام بازی کنم
بعدشم که ما حواسمون نبود و رفت سر کشو بسته های تیغ رو در آورد و انگشتشو برید. بعدم با گریه اومد پیشمون که انگشتش پر خون بود
بعد از ظهر مامانی با ریحانه لغت کار کرد و ریحانه آخرش اونقدر خسته بود که جواب نمیداد و همونجور تو بغل مامانی خوابش برد. غروب بی بی هم اومد خونمون که ریحانه خواب بود.
شب مامانی رفت سر کمد قدیمیش که دوران مجردیش توش وسیله میگذاشت. ریحانه هم که تا حالا در اون کمد رو باز شده ندیده بود با چنان ولعی پرید جلو و مامانی رو زد کنار و خودش جلو کمد نشست. بعدم همش میگفت برو کناااار من چطوری بشینم؟؟؟؟ من که نمیتونم بشینم. برو کناااااار
اینقدر هل شده بود که اصلا نمیدونست کدوم یکی از وسیله ها رو برداره.
موقع شام هم به جا غذا خوردن مرغ رو مالید به دست و صورتش و عین سرخپوستها شد.
ریحانه در ادامه مطلب
ریحانه خانم خیاط باشی در حال کمک به مامانی
خاله بازی ریحانه
اینم از انگشت زخمیه ریحانه جونی
ریحانه در ابتدای درس خوندن
ریحانه در اواسط درس خوندن
و ریحانه در آخر
حاج خانم ریحانه
ریحانه خانم در حال رفتن تو حلق کمد مامانی