ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

انگشت بریده

1392/2/28 1:57
نویسنده : خاله مرمر
849 بازدید
اشتراک گذاری

1392/2/27,28

عرضم به حضورتون دیروز مامانی طی یک تماس تلفنی smileبنده رو برای شام به منزلشون دعوت کردن و بنده هم که از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، مثل همیشه حاضر به یراق بودم.

غروب که رفتم خونشون ریحانه تازه از خواب بیدار شده بود و با موهای ژولیده و چشمای پف کرده اومد به استقبالمو شروع کرد به آمار دادن از عمه طوبی و عزیز و . . . 19482_eva.gif

شب واسه شام خاله اکرم و عمو سعید هم دعوت بودن و وقتی اومدن ریحانه و فاطمه زهرا کلی با هم بازی کردن. خیلی وقتها هم اونقدر جیغ میکشیدن که مجبور میشدیم یه نموره تن صدامون رو بالا ببریم. 

بعد از شام ریحانه یکی از پیراهنای مامانی رو برداشت پوشید و هی میگفت عروس عروس و میرقصید.

اصلا هم حاضر نبود لباس رو در بیاره. کلی فاطمه و ریحانه با هم رقصیدنو ما هم فیلم گرفتیم.

آخر شب هم همگی رفتیم با ماشبن داخل شهر دور زدیم که ریحانه جلو تو بغل عمو سعید نشست. تو راه وقتی به پارک رسیدیم ریحانه هی فاطمه زهرا رو صدا میزد که بهش بگه پارک رو ببینه اما فاطمه تو بغل مامانش خوابیده بود. به ریحان گفتیم فاطمه خوابیده. اولش چیزی نگفت و یه کم فکر کرد. بعد گفت: خاله مرضی، فاطمه زهرا تو بغل مامانه من خوابیده؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتیم نه تو بغل مامان خودشه. واسه اینکه مطمئن بشه گفت کو؟؟؟ ببینم. وقتی هم که دید خیالش راحت شد.

اصلا انگار نه انگار که خودش تو بغل بابای فاطمه نشسته.

حالا امروز ظهر هم ریحانه و مامانی و بابایی ناهار اومدن خونمون.

اولش که داشتم درس میخوندم و نرفتم پایین بعد از نیم ساعت که رفتم پیششون دیدم ریحانه تمام ظرفها رو از داخل کمد در آورده و چیده رو زمین و همش میگه میخوام بازی کنم

بعدشم که ما حواسمون نبود و رفت سر کشو بسته های تیغ رو در آورد و انگشتشو برید. بعدم با گریه اومد پیشمون که انگشتش پر خون بود

بعد از ظهر مامانی با ریحانه لغت کار کرد و ریحانه آخرش اونقدر خسته بود که جواب نمیداد و همونجور تو بغل مامانی خوابش برد. غروب بی بی هم اومد خونمون که ریحانه خواب بود. 

شب مامانی رفت سر کمد قدیمیش که دوران مجردیش توش وسیله میگذاشت. ریحانه هم که تا حالا در اون کمد رو باز شده ندیده بود با چنان ولعی پرید جلو و مامانی رو زد کنار و خودش جلو کمد نشست. بعدم همش میگفت برو کناااار من چطوری بشینم؟؟؟؟ من که نمیتونم بشینم. برو کناااااار

اینقدر هل شده بود که اصلا نمیدونست کدوم یکی از وسیله ها رو برداره.

موقع شام هم به جا غذا خوردن مرغ رو مالید به دست و صورتش و عین سرخپوستها شد. 

ریحانه در ادامه مطلب

ریحانه خانم خیاط باشی در حال کمک به مامانی

خاله بازی ریحانه

اینم از انگشت زخمیه ریحانه جونی

ریحانه در ابتدای درس خوندن

ریحانه در اواسط درس خوندن

و ریحانه در آخر

حاج خانم ریحانه

ریحانه خانم در حال رفتن تو حلق کمد مامانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

رضوان مامان رادین
28 اردیبهشت 92 11:49
وای عاشق اون عکسی شدم که روسری سرش کرده...بشقابها رو هم که خیلی قشنگ چیده و منتظر مهمونه بچم
مامان امیر علی
28 اردیبهشت 92 13:03
ریحانه در ابتدای درس خوندن ریحانه در اواسط درس خوندن ریحانه در اواخر درس خوندن حاج خانوم ریحانه بالاخره بعد از مدتها عکس گذاشته شد دستت درد نکنه
دسته گل
28 اردیبهشت 92 13:05
اینم تشکر از خاله ریحانه که چند تا عکس خوشکل گذاشت از ریانه جان خاله دستت در نکنههههههههههههه
مامان سيد محمد سپهر
29 اردیبهشت 92 17:48
عجب حاج خانومي شده بود ريحانه جون..خيلي بهش مي اومد..انشاء الله هميشه به شادي و ميهماني رفتن...به روزيم
مامان محمد و ساقی
31 اردیبهشت 92 13:57
پس ریحانه هم اهل ریخت و پاشه
وای اون همه ظرف رو ریحانه چیده؟کی جمعشون کرد؟
آخی دلم براش سوخت انگشتشو بریده.صورتش مظلوم شده


بعله اونم چه ریخت و پاشی
مامانی و ریحانه با کمک هم جمعشون کردن. که ریحانه همش میگفت من انگشتم خون اومده نمیتونم کار کنم
تو اوج گریه واسه انگشتش تو دست مادرجون شکلات بود که ریحانه تو همون وضع هی میگفت شکلاتو بده به من
مامان محمد و ساقی
31 اردیبهشت 92 13:58
با روسری ببینش خاله سوسکه رو
خالهـ نـــــــورآ
31 اردیبهشت 92 21:36
الهی قربون اون قیافت برم در آخر درس خوندن

حال این روزای منم همینطوریه

مراقب انگشتای کوچولوت باش خانوم خشکله


خاله جان منم این روزا تو همین وضعم
مامان میعاد
3 خرداد 92 0:38
آخی عزیزم مشخصه تو عکس سر انگشتش چقدر گریه کرده....الهی ای جانم اون عکسش که بعد از درس خوندنشه چقدر بامزه شده.