ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ریحانه خواننده میشود. اما نه از اون مدلاش.....

1392/2/25 23:41
نویسنده : خاله مرمر
518 بازدید
اشتراک گذاری

1392/2/22,23

سامبولی

عرضم به حضورتون که دیشب ریحانه خانمی و مامانی و بابایی قدم رو چشم ما گذاشتنو با حضورشون محفل ما رو نورانی کردن. خخخخخخخخ (قلنبگیش تو حلقم،19482_eva.gif مامانی هندونه ها رو بگذار یخچال خنک شه)

وقتی اومدن ریحانه خواب بود و مادرجون هم که شب قبلش باقالی پخته بود. مامانی و بابایی هم از موقعیت استفاده کردنو تا وقتی ریحانه خواب بود یه دل سیر باقالی خوردن. 

شب هم ما زنها با کمک همدیگه مخ بابایی رو زدیمو راضیش کردیم ما رو با ماشین پدرجون ببره بیرون تا من تمرین رانندگی کنم.6352_gholi_motori_&_sorati.gif آخه از 5 سال پیش که گواهینامه گرفتم تا حالا پشت فرمون ننشستم. بالاخره موفق شدیمو منم یه کم رانندگی کردم. موقع رانندگی من، ریحانه جلو تو بغل بابایی بود همش میگفت بسم الله رمیم بعدشم منو فوت میکرد. الهی خاله فداش بشه که با دعاهاش هوامو داره.

بعد از تمرین هم رفتیم پارک و ریحانه تا میتونست تاب و سرسره سواری کرد. بابایی هم همش دنبالش میدویید و مراقبش بود.

امروز غروب هم که من از بازار برگشتمو داشتم از تو کیفم کلید در میاوردم تا در رو باز کنم متوجه شدم که یه ماشین پشت سرم وایستاده و یکی هم هی میگه بَـــــــــــــــــــــــَـــــــــــــــــــــــــَ 

منم که کلا سر به زیر و با حجب و حیا و از این تیریپاhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gif اصلا به روی خودم نیاوردم اما یهو شنیدم که یکی گفت ای بابا اصلا حواسش نیست. صداش برام آشنا بود پشت که کردم دیدم ریحانه مامانی و بابایی تو ماشین نشستن و میخندن.

مامانی هم که مثل همیشه قند معطل چایی، همینکه دید من آماده به خدمتم به بابایی گفت ما رو ببر بازار. بابایی بیچاره هم که همیشه گوش به فرمانو ما رو برد اما تو راه ریحانه خوابید.

مامانی بعد از ظهر با ریحانه رفته بود دوره خونه خاله مریم. از قضا ملیکا خانم نی نیه خاله سمیه دو تا انگشتر به شکل میوه داشت که ریحانه جونی یک دل نه صد دل عاشقشون شده بود مامانی هم بهش قول داد اگه بچه خوبی باشه امروز براش میخره. 

دختره ما هم حرف گوش کرد و از بقیه بچه ها آرومتر بود.

اما از شانس بدمون ما امروز دنبال هر چی که رفتیم انگاری تخمشو ملخ خورده بود. انگشتر بچگونه پیدا نکردیمو دست خالی برگشتیم خونه. ریحانه هم که خوابید دیگه یادش رفت.

این چند وقتی مامانی با ریحانه لغت کار میکنه. یعنی الان جیگرطلای من میتونه یه سری از کلمات رو بخونه. امشب هم مامانی کلمات رو براش مینوشت و ریحانه میخوند. مثل: خانه، کلاه، جوجه، دماغ، آبی، پا، دست، چشم

الهی خاله فداش بشه. ماشاالله همشونو میتونه بخونه. تازه یه شعر جدید هم منو ریحانه با هم تمرین کردیم که ریحانه الان کاملا حفظه:

حسنی بی دندون شده

زار و پریشون شده

بی احتیاطی کرده

حالا پشیمون شده

با دندوناش شکسته 

فندوق سفتو پسته

مک زده به آبنبات

هی جویده شکلات

قندون و خالی کرده

وای که چه کاری کرده

دونه به دونه دندوناش

خراب شدن یواش یواش

تا خونه همسایه ها

میره صدای گریه هاش

ریحانه بعضی از کلمات رو هنوز اشتباه میگه. مثلا یواش رو میگه هواش. یادم نبود رو میگه هادم نبود. سیب زمینی: سیمینی. 

امشب داشت بازی میکرد بعد به خودش گفت مامانی من میخوام رژ بزنم به لبم. بعدشم خودش به خودش گفت نه شما نباید بی اجازه بری سر کیفم.

چند روز پیش مامانی میخواست بره حمام. ریحانه دوید رفت دم در حمام و به مامانی گفت: مامانی به منم بگو میای حمام؟ مامانی هم گفت ریحانه میای بریم حمام؟ ریحانه: نه نمیام

مامانی

ریحانه

حمام

سوسکها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مهدی
24 اردیبهشت 92 16:22
خاله مرمر
خوش به حالت ریحونه رو داری وخوش بحالش یه همچین خاله ای داره که اینقد هواشو داره
از طرف من بوسش کن
من عاشق بچه هام

مهدی

ممنونم از لطفتون
این مهدی دیگه کیه؟
24 اردیبهشت 92 18:42
این دیگه کیه از کجا پیداش شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اونو ولش کن شما از کجا پیدات شده
a
24 اردیبهشت 92 18:43
بغل بابایی بود همش میگفت بسم الله رمیم بعدشم منو فوت میکرد. الهی خاله فداش بشه که با دعاهاش هوامو داره
بیچاره ریحانه از رانندگی خانوم میترسیده برا خودش دعا میکرده و برا ماشین شما کج فهمیدید.

اولا که کج فهم خودتی دوما ریحانه واسه هر چی هم که دعا کنه بازم واسم عزیزه, سوما شما کج فهمیدی
مامان مرضیه
25 اردیبهشت 92 10:20
سلام خاله با اجی ریحانه به وبلاگ منو مامانم سر بزن منتظرتونم


سلام. به روی چشم
رضوان مامان رادین
25 اردیبهشت 92 17:52
بچم چقدر هواتو داره..باور کن مرضیه جون اگه بسم ا.. های اون نبود معلوم نبود چی میشد


این که هوامو داره خب آره خیلی خوبه.... اما دیگه گفتن، نه دیگه تا این حد. اینقدرام رانندگیم افتضاح نیست. باور کنین. نهایتش به چهار تا در و دیوار میزدم
مامان میعاد
25 اردیبهشت 92 20:46
آخیشششش مرضیه جان یه مدتی بود وبت برام باز نمیشد
ای قربون حرف زدنش بسم الله رمیم
خانوم شوماخر مواظب باشیا نه یه بلایی سر خودت بیاری شوخی کردم عزیزم امیدوارم تمرینت رو کنار نذاری تا به رانندگی مسلط بشی.


آره یه وقتایی که اذیتم میکنه و ناراحتم میشم. . . توجه کنین فقط یه وقتایی این کارا رو میکنه. . . میاد بهم میاد خاله مرضی من خیــــــــــــلی شما رو دوست دارم. اونوقته من گوشام مخملی میشه
شما چه زود منو شناختی. نکنه قبلا بهت گفته بودم شوماخرم مرسی. منم امیدوارم
مامان محمد و ساقی
26 اردیبهشت 92 1:39
آفرین به ریحانه باهوش

فقط من حواسم پرت شد وقتی اون بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رو خوندم.یعنی چی؟


ریحان وقتی میخواد یکی رو بترسونه با صدای بلند یه بَ کشیده میگه. اینجوری بـــَــــــــــــــــــــــــــــ