خدایا شکرت
1391/11/5
روز کمی بهتر بود و کمتر از روز قبل بالا آورده بود. تازه داشتیم یه نفس راحت میکشیدیم. فقط خیلی کم غذا میخورد. شب منو مامانی یه سر رفتیم بازار تا واسه ریحان پارچه بخریم و زود برگشتیم که دیدیم مادرجون میگه ریحان یه ذره اب خورد و کلی بالا آورد. دوباره هممون دپرس شدیم.
پدرجون گفت لباس بپوشید بریم پارک یه کم سر حال بیاد. تو راه تصمیم گرفتیم یه سر بریم درمانگاه و دوباره به دکتر نشونش بدیم. که دکتر واسش سرم نوشت. چون خیلی ضعیف شده بود
این دفعه موقع سرم وصل کردن ریحان اصلا گریه نکرد و خیلی راحت به خانمه نگاه میکرد که داره آنژوکد رو تو رگش فرو میکنه. بعد از اینکه کاملا سرم وصل شد شروع کرد به گریه که درد داشت.
تا 15 دقیقه گریه کرد و میگفت درد داشت. وقتی یه کم از سرمش که گذشت تازه اشتهاش باز شد و همش میگفت نونو میخوام اما خانم پرستار گفت موقع سرم بهش چیزی ندید بالا میاره. اما با اصرارهای ریحان گفت یه کوچولو نون بهش بدین.
ما هم یه کوچولو نون دادیم و ریحان بازم میخواست. همش گریه میکرد و میگفت نونو میخوام. پفک میخوام. موز میخوام. سیمینی (سیب زمینی) میخوام. بچم تازه به اشتها اومده بود و همه چی هوس کرده بود.
همش میگفت مامانی تو کیفت بگرد ببین بازم نونو داری؟؟؟؟
چنان با اشتها اون یه تیکه نون رو خورده بود که آدم دلش کباب میشد. انگاری داره کباب میخوره که اونقدر براش مزه داشت.
بعد از کلی گریه و نونو خواستن خوابش برد و به خاطر تهوعش سرمش خیلی یواش یواش میرفت که دوباره تهوع نگیره. 3 ساعت تمام تو درمانگاه نشسته بودیم.
بعد از درمانگاه هم چون به ریحان قول پارک داده بودیم رفتیم پارک و ریحان یه کوچولو تاب سواری و سرسره سواری کرد. توی پارک همش دستشو بالا نگه میداشت و میگفت من مریضم نباید بازی کنم. هر وقت خوب شدم بازی میکنم.
دیروز صبح با صدای خش خش نایلون بیدار شدم. یواشکی از زیر پتو نگاه کردمو دیدم ریحان نشسته و از توی نایلون سیب زمینی پخته که بالا سرش بود رو در میاره. بعدم خودش پوست کند و نمک زد و خورد. بعدشم رفت از توی نایلون سوخاری ها یه دونه سوخاری گرفت و خورد. الهی قربونش برم گشنش کرده بود.
خدا رو هزار مرتبه شکر دیروز اصلا بالا نیاورد و خیلی راحت غذاشو خورد. شب هم عمه طوبی و آقاجون و عزیز اومد دیدن ریحانه. واسه ریحانه یه سک سک و کلی کاکائو خریدن که مامانی زودی تمام کاکائو ها رو قایم کرد که ریحان نبینه.
اما بعد از رفتنشون ریحان رفت سر کیف مامانی و همشو دید. اما بازم حاضر شد فقط دو تا گاز کوچولو از کاکائو بزنه و بقیه رو بگذاره واسه وقتی که خوب شد.
خدا رو شکر الان حالش خیلی خوبه و از دیدنش تو حیاط وقتی بازی می کنه و جیغ میکشه کلی انرژی میگیریم. خدایا هزاران بار شکرت. خدایا همه مریضها رو شفا بده. این چند روزی خیلی بهمون سخت گذشت و دیدن ریحان توی اون وضع عذاب سختی برامون بوده.