ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

تن تب داره جیگرم

1391/11/4 0:16
نویسنده : خاله مرمر
384 بازدید
اشتراک گذاری

1391/11/3

سلامممممممم سلاااااااااااااااااااااااااااام سسسسسسسسسسسسسسسلام

شرمنده که این روزا آپ نکردم. آخه این روزا امتحان داشتمو ریحانه جونی اینجا نمیومد که بنده بتونم درس بخونم.

از امتحان دیروزم تا امتحان 5 شنبه کمی فاصله است به همین خاطرم به مامانی اس دادم شب بیاین اینجا. خب دلم واسه جیگرم تنگ شده بودsmile

شب وقتی مامانی و ریحان و بابایی اومدن رفتم پایین دیدم ریحان جونم میگه امروز تب کردم دو بار بالا آوردم. الهی خاله فداش بشه. بچم یهویی تب کرد و دو بار بالا آورد که بعد از بالا آوردن تبش پایین اومد. 

شب منو مامانی و ریحان در حال تفنگ بازی بودیم. اول نوک انگشتامون رو بوس میکردیمو بعد به سمت هم شلیک میکردیم. یه بار منو ریحان روبروی مامانی نشسته بودیمو میخواستیم به مامانی شلیک کنیم. منو مامانی و ریحان هر سه تا انگشتامون رو بوس کردیم. ریحان داشت مامانی رو نگاه میکرد اما موقع شلیک یهو همزمان من به مامانی شلیک کردم مامانی به ریحانه و ریحانه به من. اینجوری هر سه تامون مردیم. کلی هم از این حرکت ریحانه خندیدیم. اسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ آخه یهویی جهت تفنگشو تغییر داد و بی معرفت منو کشت.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

جیگرم موقع شام مثل همیشه دور سفره میچرخید و چیزی نمیخورد. البته قبلش بهش آش داده بودیم. یه کم هم کباب خورد.

اما بچم اونقدر ضعف داشت که با اینکه بعد از ظهر کلی خوابیده بود شب زود خوابید. نصفه های شب دوباره تب کرد و مامانی بیچاره تا صبح بالا سرش نشست تا تبشو پایین بیاره.

امروز صبح هم بعد از صبحانه منو مامانی و جیگر رفتیم سه شنبه بازار. تو بازار اولش ریحان خودش راه میرفت اما وقتی خسته شد گفت منو ماشین میزنه بغلم کنین. گفتم نه اینجا ماشین نیست گفت چرا هست منو ماشین میزنه بغلم کن.

ظهر تو اتاق نشسته بودمو در حال درس خوندن بودم که ریحان خانم گیر داد که خاله دراز بکش تا پشتتو ماساژ بدم اما من جوابشو ندادمو بی توجه بهش در حال درس خوندن بودم. وقتی مامانی اومد داخل اتاق ریحان رو به مامانی: خاله مرضی اعصاب منو خرد میکنه. من که از تعجب شاخ در اورده بودم زودی گفتم چرا اونوقت؟؟؟؟؟ گفت نمیگذاره درس بخونم

 

چند روز پیش که جیگر اومده بود خونمون از مادرجون پیاز خواست و به اصرار از مادرجون یه پیاز کوچولو گرفت. بعدشم دیگه مادرجون نمیدونست که ریحان پیاز رو چیکار کرد. اما دو روز بعدش اتفاقی دید که توی گلدون یه پیاز کوچولو کاشته شده که کار کاره خانم خانماست. خاله قربون دختره زرنگش بره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

رضوان مامان رادین
4 بهمن 91 18:08
الهیی عزیزم.. احتمالا ریحانه جون چیز سنگینی خورده نتونسته درست حسابی هضم کنه واسه همین اشتها نداره و تب و تهوع.... زودی خوب میشه...