ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ریحان خَیِر میشود

1391/9/15 12:04
نویسنده : خاله مرمر
361 بازدید
اشتراک گذاری

1391/9/14

ظهر به مامانی زنگ زدم smileکه امروز بعدازظهر با مادرجون و پدرجون میخواییم بریم سر خاک آقاجون. مامانی هم گفت منم میام. وقتی پدرجون از مسجد برگشت با هم رفتیم دنبال جیگر طلا و مامانی. وقتی رفتیم تو کوچشون دیدم جیگرطلا دم در وایستاده و منتظره ماست.

وقتی رسیدیم خونه مادرجون و پدرجون همراه ریحان یه سر رفتن خونه بی بی و چادر بی بی رو براش بردن. مادرجون میگفت موقع برگشتن ریحان پاشو کرد تو کفش یه بچه دیگه و الا للا من این کفشو میخوام. هر چی مادرجون میگفت نه تو خودت کفش داری این کفش برات بزرگه. اما ریحان میگفت نه اندازمه خوبه بریم. بالاخره مادرجون مجبور شد با اون پای شکسته اش ریحان رو بغل کنه و ببره تو ماشین

بعد از ناهار هم جیگرم خودش رفت رو تشکم دراز کشید و داشت میخوابید که من سر رسیدم. کنارش دراز کشیدم. از اون جایی که ریحان دوست داره موقع خواب سرشو بگذاره روی بازوی بدون آستین و لباس دیگری زودی دستمو بردم زیر سرشو اونم آروم خوابید.

دیگه کم کم میخواستیم بریم آرامگاه که دیدیم ریحان خوابه قرار شد مامانی خونه پیش ریحان بمونه اما وقتی آماده شدیم ریحان بیدار شد و همگی با هم رفتیم آرامگاه. همراه خودمون کیک یزدی هم برای خیرات برده بودیم و ریحان دستش گرفته بود و بین مردم پخش کرد. همه وقتی میدیدن ریحان داره پخش میکنه با روی باز ازش کیک رو میگرفتنو قربون صدقش میرفتن. وقتی تمام کیکا رو پخش کرد و تمام شد با یه قیافه متعجب گفت همه رو گرفتن تمام شد.

این روزا منو ریحان و مادرجون سرما خوردیم. منم شب واسه خودمون شغلم پختمو منو ریحان دوتایی تهشو آوردیم. 

موقع شام همش غذاشو میریخت تو ظرفهای مختلف و بعدشم میریخت رو زمین. وقتی این کارا رو میکنه معلومه که خیلی خواب داره. هنوز شاممون تمام نشده بود که جیگر خوابید و وقتی بابایی اومد همونجور خوابیده تو پتو پیچیدنشو بردنش خونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

آتــریـسـا جـون
15 آذر 91 16:04
روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون آپـــــــــــــمممممممممممممممممـــــــــــــ -------------------- سلام عسیسم اومدم بگم ساعت 17 امروز آپــ میکنم خوشحال میشم بیای
آتــریـسـا جـون
15 آذر 91 16:08
آخـی خـدا آقاجـونـتـو بیـامـرزه ببخشید که دیر شد عزیزم ولی تسلیت میگم
رضوان مامان رادین
15 آذر 91 19:27
آفرین به ریحانه جون که خیرات پخش میکنه
دایی رسول
15 آذر 91 22:30
lادم حلال زاده به داییش میبره الهی قربونش برم من چرا عکساش نزاشتی؟
خاله حلیمه
20 آذر 91 18:58
سلام دیر اومدم فدادترم بشم که یکدنه است دخترمن زحمتکشه