ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

هفتم

1391/9/14 11:13
نویسنده : خاله مرمر
331 بازدید
اشتراک گذاری

 1391/9/12

این دو شب قبلی ریحان خوابیدن پیش ما بود. پریشب پدرجون اومد خونه گفت حالم زیاد خوب نیست و دارم سرما میخورم. بعد از شام زودتر خوابید. ریحان هم گیر داد برم پدرجون رو بوس کنم. مامانی بهش گفت بوس نکن پدرجون سرما داره اما ریحان زیر بار نرفت.

شب وقتی ریحان خوابید چنان بینی اش کیپ شده بود که نمیتونست نفس بکشه و همش خر و پف میکرد.

امروز صبح بعد از صبحانه همراه مادرجون رفتیم تکیه مراسم هفتم آقاجون. اصلا نمیتونم قبول کنم که آقاجون برای همیشه رفته و دیگه برنمیگرده.

امروز ریحان کوله اش رو با خودش آورده بود و وقتی حنانه و عارفه اومدن کلی با حنانه نقاشی کشید. خاله حدیثه هم موقع اومدن یه کتاب واسه ریحان و یه کتاب واسه طهورا خریده بود و ریحان و حنانه هم سر کتاب کمی گیس و گیس کشی کردن.

بعد از ناهار تو تکیه موندیمو از همونجا رفتیم آرامگاه. مراسم شلوغ شده بود اما اگه آخر هفته مراسم میگرفتن خیلی شلوغتر میشد.

بی بی که اصلا حالش خوب نیست و خیلی ضعف داره. اصلا غذا نمیخوره.

فردا شب میخوایم خونمون جلسه قرآن بگیریمو واسه شام به نیت آقاجون فسنجون بدیم. شب منو بابایی و ریحان با هم گردو پوست کندیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رضوان مامان رادین
13 آذر 91 14:29
خدا رحمتشون کنه. راستش منم چون شهر غریب هستم و مامان بزرگ و بابا بزرگم و کم میدیدم.الانم فکر میکنم حالشون خوبه و خونشونن.اما وقتی فکر میکنم دیگه نیستن بغض تموم وجودمو میگیره
دایی رسول
14 آذر 91 22:00
دیشب از اون شبهایی بود که دلم خیلی هوای دوستامو کرد (مرحوم داوود و جواد) خیلی دلم گرفت یهو زد بسرم به همه دوستا یه پیام از طرف داوود و جواد بدم و این کارو کردم. آخرش هم برا شادی روحشون طلب فاتحه کردم بعدش حس کردم این کار بهتر از گریه کردنه چون روح اونا هم شاد میشه کاش خاله جون ریحانه هم همینکارو میکرد. و براش طلب فاتحه بیشتری میکرد و در ضمن اگه شماها برید پیش بی بی بی بی هم خوشحال میشه و از تنهایی در میاد و از اون طرف هم آقا جون خوشحال میشه