میخوایم بریم کوه، کدوم کوه؟؟؟؟
صبح مامانی کلاس داشتو جیگرمو آورد خونه مادرجون و تحویل داد. تقریبا خواب و بیدار بودم که ریحانه و مادرجون اومدن تو اتاقم و ریحانه میگفت خاله مرضی خوابه. منم خودمو به خواب زدم تا بهم گیر نده.
یه ساعت بعد بیدار شدمو رفتم پایین. جیگرم در حال صبحانه خوردن بود. یه کم تلفنی با فاطمه زهرا و بعدشم با دایی رسول صحبت کرد.
صبح میخواستم برم بیرون تا از پایان نامه ام پرینت بگیرم. ریحان وقتی دید دارم لباس میپوشم گفت: خاله مرضی بری؟؟ -آره،، وقتی دید میخوام برم زودی اومد پیشمو گفت مانتو بده بپوشم. منم یکی از مانتوهامو تنش کردم. بعد گفت چادر بده. یکی از روسری هامو سرش کردم.
یهو دیدم همشو در آورد و گفت تِرِم بده بزنم، (کرم). بهش کرم دادم و اونم زودی به سر و صورتش کرم مالید و بعدشم ازم عطر خواست. کلاً همه کارهایی که ما موقع بیرون رفتن رو انجام میدیم رو انجام داد.
بالاخره با هزار ترفند سرشو گرم کردیمو منم فلنگو بستم.
وقتی برگشتم واسش یه بستنی خوشمزه خریدم که هر بار میخورد میگفت به به چقدر خوشمزه است.
بعدشم کلی شیطونیه دیگه کرد. تا اینکه مامانی از مدرسه اومد.
یادتونه اون هفته گفتم میخوایم بریم کوه؟؟ اما نرفتیم. حالا امروز میخوایم بریم کوه.
احتمالا شنبه برمیگردمو از سفرمون مینویسم