مامانی غصه نخوریا
امروز ناهار پدرجون و مادرجون هم اومدن خونه جیگرم. جیگرطلا همراه پدرجون نماز خوند و به محض اینکه سر مادرجون رو دور دید کیف مادرجونو برداشتو اومد تو اتاق تا تخلیه اش کنه و چشمش به شکلاتها افتاد.
مادرجون هم سر رسید و گفت فقط یه دونه بردار. ریحانه هم یه دستشو کرد تو نایلون و یکی برداشت. دوباره اون یکی دستشو برد جلو گفت این دستم نگرفت. مادرجون گفت قربونت برم فقط با یه دست باید شکلات بگیری. ریحانه گفت نه یه توشولو بگیرم
وقتی دید مادرجون بهش نمیده گفت پدرجون بدم. مادرجون گفت باشه یه دونه برا پدرجون بگیر ریحانه هم مشت زد و چندتا گرفت.
بعد از ناهار پدرجون و مادرجون رفتن خونه. بعد از ظهر دوباره مامانی ضعف داشت و کم کم حالش مثل دیروز بد شد. شب بردیمش دکتر و دوباره بهش سرم وصل کرد و یه آمپوله تقویتی هم بهش زد. دکتر میگفت بدن مامانی ویروسی شده. وقتی داشتیم میرفتیم درمانگاه ریحانه هی به مامانی میگفت مامانی غصه نخوریا، گریه نکنیا من غصه میخورم غش میکنم
الهی خاله فدا اینهمه مهربونیاش بشه. تازه موقعی که میخواستیم از خونه بریم بیرون ریحانه یه عروسک شیر و یه سطل که توشو پر میکنه از عروسکا و گیره موهاش رو با خودش آورد. به اصرار اونا رو تو خیابون هم با خودش حمل میکرد و اینور و اونور میبرد.
وقتی هم که فهمید بابایی میخواد منو ببره خونه زودی کیفشو گرفتو جلو در ایستاد تا مبادا ما بی خبرش از خونه بیرون بریم.
واسه عکسها هم برید به ادامه مطلب
اینم از جایزه جیگرم، دست سپیده جون درد نکنه
اینم اون سطلی که گفتم