ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ناهار در روز بارانی

1391/7/7 20:48
نویسنده : خاله مرمر
882 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهر مامانی بهم زنگ زد و کلی از عروسی دیشب واسم تعریف کرد. smileبعد از اون همه حرفی که زدیم به این نتیجه رسیدیم که همدیگه رو ببینیم تا بقیه رو تعریف کنه.

وقتی اومدن خونمون یهو هوا ابری شد و یه بارون جانانه هم بارید. نایت اسکیناونقدر بارون شدید بود که بی خیال بیرون رفتنمون شدیم. اما بعد از 20 دقیقه بارون کم شد ماهم زودی پریدیم تو ماشینو روونه خیابونها شدیم. 

بابایی گفت بریم بستنی بخوریم اما منو مامانی گفتیم نه هوا سرده ریحانه هم مریضه حالش بد میشه. ریحانه که اینو شنید گفت من حالم خوبه مریض نیستم. گفتم خب الان چیکار کنیم؟ گفت بستنی بخوریم.شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے

اما من گفتم به جا بستنی بریم یه رستورانو یه چیزی بزنیم تو رگ. آخه ناهار نخورده بودیم. سریع به نزدیکترین رستوران توی مسیرمون رفتیم.نایت اسکین

جاتون خالی خوش گذشت. بعدشم یه نگاه به عروسک فروشی فستیوال زدیمو کلی عروسکای خوشمل دیدیم. 

واسه شام هم دوباره خونه مادرجون تلپ شدیم. اما یهو گوشی بابایی زنگ خورد و عمو حسین خبر داد که همراه خاله سمانه و ایلیا جون از مشهد اومدن و دارن میرن خونه ریحانه جونم. اونها هم زودی وسایلشون رو جمع کردنو رفتن خونه

حالا خاله مونده و حوضش

برید ادامه مطلب

این رستوران مورد نظر

1

1

1

اینم از عروسکای خوشمل فستیوال

1

1

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

نایسل
7 مهر 91 21:35
عزیز دلم من چی کار دارم به مسئولین برای داشتن یه جامعه خوب باید هر کسی خودش اول و خانواده شو بسازه و درست کنه کم کم جامعه درست میشه ... بنده های خدا چی کار میخوان بکنن ؟؟؟
نایسل
7 مهر 91 21:36
ووای من از اون عروسکا میخوامممم
نایسل
7 مهر 91 21:37
من عاشق مردای کچلممم وایییییییییییییییی ولی دلم سوخت گفتم اینقدر نفرین نکنی مردم رو مادرر
نایسل
7 مهر 91 21:37
ناراحت نشی شوخی کردم
سارا
8 مهر 91 0:14
منم عروسک میخواممممممممم

میخـــــــــــــــــــرم براتـــــــــــــــــــــ
سیدمهدی
8 مهر 91 0:54
سلام خاله مرمر عزیز .هم وبلاگت قشنگه هم آلوچه کوهی دهن ام رو آب انداخت
سارا
8 مهر 91 10:29
به جون خودم یه روز میام سراغت خاله مرمر

چرا سارا جون؟؟؟؟
مامان میعاد
8 مهر 91 14:30
من یه روز یا از بوشهر فرار میکنم میام شهر شما یا....
ماکه هنوز داریم کولر میزنیم اونم یه بند

امیدوارم همیشه به خوشی باشه

مامانی فرار کن زودتر بیا اینجا، اونوقت میشی دختر فراری ما هم شما رو تحویل شوهی خانتون میدیم و کلی میخندیم
ولی از شوخی گذشته خوشحال میشیم هر وقت اومدین اینجا میزبانتون باشیم
نازنین (مامان ثنا)
8 مهر 91 15:45
خاله مرمر باور کن هر موقع به وبلاگ ریحانه جونی کلی میخندم
از دست تو دختر!
هزار تا بووس برای ریحانه باهوش خوشمل

نظر لطفتونه مامانی، خوش خنده بودن از خودتونه
سارا
8 مهر 91 21:40
میام ببینمت دیگه


آخ جون سارا جون باور کن خیلی دوست دارم ببینمت حتما بیا اینورا، ما میزبان خوبی هستیم
مامان میعاد
10 مهر 91 18:52
لطف داری گلم
راستی شما چه شهری هستید؟

بابل عزیزم
خاله ی نـــــــورا!
12 مهر 91 15:48
منم عروسک میخوام خو خعلی خوشکلن