ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

میازار موری که دانه کش است

1391/7/6 23:13
نویسنده : خاله مرمر
374 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خاله

اصلاً چه معنی داره که من هر بار واسه هر پستم سلام کنم؟؟؟؟؟ متفکربی خیال

امروز روی صحبتم با جیگرمه

دوستان توجه مینمویید؟؟؟!!!!!

خاله جات خالی. لحظاتی پیش روم به دیوار گلاب به روتون قصد عزیمت به wc کردم.خجالت وقتی پامو داخلش گذاشتم . . . . . چشمت روز بد نبینه دیدم دور تا دور اتاق فکر رو مورچه ها پر کردن. از داخل سطل گرفته تا روی سقف. 

یهو یه فکر بکر به سرم زد. دویدمو رفتم اون تافت بزرگه رو برداشتمو با خودم بردم دستشویی.

خاله اشتباه نکن نمیخواستم اون تو شینیون درست کنم.

تافت رو بردم داخل دستشویی و همشو رو سر و صورت مورچه ها خالی کردم. حتی داخل سطل آشغال هم زدم و یه سنگ هم گذاشتم روی در سطل تا هوا داخلش نره

از اونجایی که این تافت عزیز بوی بسیار بسیار گندی دارهسبز و چسبندگی زیاد باعث شد مورچه های عزیز جا بر جا شرشون رو کم کنن.

جیگر جات خالی نیستی ببینی اون مورچه هایی که رو دیوار بودن چطور الان چسبیده به دیوار باقی موندنتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

باور کن خودمم داشتم اون تو خفه میشدم. بیچاره مورچه ها چی کشیدن

جیگر اعتراااف میکنم یکی از تفریحات دوران کودکیم همراه با دایی مجتبی کشتن مورچه ها بود. یادمه مورچه ها تو دیوار حیاط خونه داشتن. یه روز منو دایی مجتبی نفت ریختیم توی اون سوراخه و کبریت بردیمو خونشون رو آتیش زدیم. خخخخخخخخ

یادم نمیره مورچه ها با چه عجله ای از خونشون میومدن بیرون تازه از قبل یه زنبور مرده هم تو خونشون داشتن که اونو هم رو دوش گرفتن و با خودشون بردن بیرون

اونقدر دیدنشون حال میداد. البته فرداش خیلی دلمون سوخت. خیلی تلاش کردیم با دست و یکی یکی مورچه ها رو برگردونیم به خونشون اما لامصبا قبول نمیکردن.منتظر

البته تو که میدونی من آزارم تا حالا به مورچه هم نرسیده

بگذریم. خاله من امروز این پست رو گذاشتم تا یه تبلیغی برای تافت پادینا بکنم. 

یادت باشه اون چیزهایی که به نظرمون اصلاً به درد نمیخورن یه روزی بدجور به درد میخورن. خخخخخخخخ

جمله فلسفی رو داشتی

در هر صورت یادت نره :

میازار موری که دانه کش است                     که جان دارد و جان شیرین خوش است

اینو همین الان فی البداهه گفتم، شک نکن. اگه یه روزی یکی بهت گفت نه این شعر واسه خالت نیستو مثلا واسه یه آقاهه به اسم سعدی و از این حرفاست اصلا باور نکن و با مشت بکوب تو دهنش

این نصیحت من یادت نره. امیدوارم از کلاس آموزشی امروز بهترین استفاده رو برده باشی

اینم از عکس تافت پادینا، صرفاً جهت سپاسگذاری از عمه کارخونه پادینا، به روح هم اعتقاد ندارم

1

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

رضوان مامان رادین
28 شهریور 91 17:09
چه جالب از تافتت استفاده کردی.آفرین
رضوان مامان رادین
28 شهریور 91 18:04
منم شما را لینک کردم عزیزم
bootimar
28 شهریور 91 19:31
بابا خلااااااااااااقیتتتتتتت
دایی رسول
29 شهریور 91 0:00
خاله چرا نگفتی چقدر از اینکه تافت تموم شده حالت گرفته هست؟؟؟؟؟؟؟؟
دستت درد نکنه دایی جون

اول اینکه چه عجب خان دایی!!! میبینم که متمدن شدی
دوم اینکه از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، بقیه تافتو دادم به دایی مجتبی که استفاده کنه. بخشندگیم از پهنا تو حلقت
میخوای یه کمشم بدم به شما؟؟؟؟؟؟
مامان میعاد
29 شهریور 91 19:36
آخ آخ آخ
عزیزم در دوران شیرین کودکی تفریح جالبتر نبود


عزیزم تفریح جالبتر هم بود. انشاالله در پستهای بعدیم واستون میگم که حالشو ببرید.
مامانی ریحانه
30 شهریور 91 2:35
بنده شرمندگی خودم رو به خاطر دوران کودکی خواهرم ابراز می دارم . البته خیلی هم تقسیر کار نیست .آخه آخریه دیگه.

مرسی خواهر از این همه شرمندگیت، انشاالله اگه عمری باقی بود تو پستهای جدیدم از خاطرات کودکی شما و شوهی خان مینویسم. خدا همه ما رو از شرمندگی دربیاره
مامان
6 مهر 91 21:53
سلام
عزیزم "فی البداهه "درسته
فل بداعه اشتباهه

امیدوارم از نقدم ناراحت نشی صرفا جهت اطلاع بود

نه عزیزم ناراحت نشدم، اصلا اگه راستشو بخوای من از روی عمد اشتباه نوشتم تا ببینم چند نفر با سواد به این وبلاگ میان. بهت تبریک میگم