ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

یاد ایام کودکی و مردم قسطنطنیه

1391/7/5 0:55
نویسنده : خاله مرمر
380 بازدید
اشتراک گذاری

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــ

امشب بعد از چند روز دوباره اومدم. اول از همه شرمنده جیگرطلام، آخه این روزا درگیره یه سری از آخرین کارهای پایان نامم بودم. 

آخه همین روزاست که استادم تماس بگیره تا تمام کارمو ببرم پیشش اما هنوز تمامش نکردم. یعنی اصلاً حس و حالش نیست که تمام کنم.

هرچی مینویسم بازم یه سری از کاراش میمونه، انگاری طلسمم کردن. نیست خیلی توچشـــــــمم

غروب منو جیگرمو مامانی و بابایی به همراه خاله حدیث رفتیم بازار و پارچه پرده دیدیم. بعدم خاله حدیث رو به شوهی خانش تحویل دادیمو راهی خونه مادرجون شدیم.

امشب مامانی یادش رفت کیف لباسای ریحانه رو همراه خودش بیاره. جیگرمم که با شلوار لی بود. تو این فکر بودیم که چیکار کنیم؟ جیگر چی بپوشه که مادرجون گفت چندتا بقچه از لباسای بچگی شماها رو دارم بگذارین بیارم ببینید چی به دردش میخوره

وقتی بقچه رو باز کرد کلی لباسای کوچولو بود که هممون رو برد به روزهای قدیم. اون روزایی که با این لباسا تو خونه می دوییدیمو اینور و اونور میرفتیم.

لباسایی که بدمون میومد اما مادرجون به هر طریقی بود تنمون میکرد. تو این وسط یکی از اون شلوارا اندازه ریحانه بود و ریحانه جونی هم پوشید. اونقده ناناز شده بود.

وقتی اون لباس رو توی تن ریحانه میدیم همش به این فکر میکردم که عمر آدم چقدر زود میگذره. یه روزی ما هم همینقدی بودیم. تصورشم خنده داره واسم

امشب جیگرم از تو کیف مادرجون آدامس برداشتو گذاشت دهنش. هر کارم کردیم تا ازش بگیریم پس نداد. اما این دفعه مثل ادم بزرگا آدامسو میجوید و قورت نداد. موقع شام بهش گفتم ریحانه الان چند بار تند تند آدامسو بجو. وقتی این کارو کرد گفتم خب حالا آدامسو بنداز تو دستمال تا این گوشه باشه و بعد از شام دوباره بخوری. اونم به همین خیال راضی شد تا آدامسو در بیاره.

بعد از شام هم یکی از روزنامه های پدرجون رو با چندتا از مدادها برداشتو شروع کرد به خط خطی کردن کاغذا. البته اون واسه خودش در حال مشق نوشتن بود. مادرجون هم هی جمله ها رو میگفت و اونم تکرار میکرد و مثلاً مینوشت.

بنده هم این وسط یهو حس معلم بودنم گل کرد و گفتم ریحانه اینایی رو که میگمو تکرار کن: مردم قسطنطنیه به جای جایه قسطنطنیه میگرویدند. 

خخخخخخ نمیدونین جیگرم به چه وضعی این جمله رو تکرار کرد. کلی خندیدیم. مادرجون هم همش میگفت اذیتش نکن. این همه جمله های گنده گنده رو بهش نگو

اما اونقده حال میده وقتی جیگر رو اذیت میکنـــــــــــــــــــــــــی

بعد از مشق هم کلی با هم محلی رقصیدیمو حال کردیم. امشب از جیگرم عکس نگرفتم عوضش همش فیلم گرفتم که نمیتونم اینجا بگذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
5 مهر 91 2:17
سلام ؛ عزیزم پسرک من توی جشنواره آتلیه آسمان شرکت کرده میشه به آدرس زیر بری و بهش رای بدی . مرسی گلم ... http://www.ranking.studio-sky.com/Festival.aspx?fid=2
نازنین (مامان ثنا)
5 مهر 91 2:17
وووااااااای ببخشید آفرین به این خاله باذوف اشتباه شد
مامان آنیسا
5 مهر 91 2:22
سلام
رضوان مامان رادین
5 مهر 91 10:23
عزیزممممممممم منم عاشق بچه گونه حرف زدن بچه هام.میخوام بخورمشون
سارا
5 مهر 91 12:18
آی حال میده خاطرات قدیمی رو ورق بزنی دیدن لباسهای بچگی یا اسباب بازی های اون موقع خیلی برا من کیف داره
مامان میعاد
5 مهر 91 16:11
آخی مامان منم هنوز لباسای کوچیکیه مارو داره باید از ریحانه جان یه عکس میگرفتی با شلوار خاله راستی شلوار خاله بود یا مامان؟
مامان میعاد
5 مهر 91 19:46
بازسازی مطلب با یه ابتکار هنرمندانه از میعاد
bootimar
6 مهر 91 11:05
سلام اولای پستتو که خوندم دلم گرفت . واقعا روزها چقد زود میگذره و میشه عمر . به اندازه یه عمر دلم تنگ شد . ریحانه جونو ببوس.