اولین روز پاییز 91
دیشب عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه زهرا شام اومدن خونه ریحانه جونی.
فاطمه زهرا هم که یه کمی قاطی کرده بود و زودی عصبانی میشد و همش بین ریحانه و اون جنگ بود. دیروز فاطمه زهرا اولین روز مدرسه اش بود. فکر کنم واسه همینم خسته بود.
مامانی دیشب بعد از شام به ما کدو پخته یا همون کئی پته به زبون خودمون بهمون داد و کلی حال کردیم و روز 31 شهریور هر سال رو روز کئی خوران نام نهادیم. باشد که رستگار شویم خخخخ
امروز روز اول مهره. اول پاییز. تو یه چشم به هم زدن تابستون اومد و مهمون خونه هامون شد و زودی هم رفت. البته من خوشحالم که رفت.
آخه ما هممون خانوادگی با گرما مشکل داریم. دیشب قرار شد اگه آخر هفته کاری پیش نیومد دوباره بریم ییلاق بابایی اینا.
خدا کنه مشکلی پیش نیاد و بریم البته این دفعه قراره با کلی غذا بریم تا مثل اوندفعه همش احساس گرسنگی نکنیم.
ریحانه خیلی بادمجون و کدو دوست داره. خیلی زیاد. اونقدری که وقتی بادمجون سر سفره باشه هر چی دیگه بیاری جز بادمجون هیچی نمیخوره. حتی وقتی واسه خودشم تمام میشه از بشقاب دیگران بر میداره
امروز سر صبحانه همش کدو پخته هایی که از دیشب باقی مونده بود رو میخورد و به زور چندتا لقمه نون و کوبیده بهش دادیم
چند روز پیش مامانی به بابایی سر یه کاری گفت مجبوری؟ خودم بلدم.
حالا از اون روز همش ریحانه هر چی میشه میگه منبوری؟ بلدم
یه بار که ریحانه و فاطمه زهرا با هم دعواشون شده بود و فاطمه قهر کرده بود ریحانه رفت جلو و بهش میگفت خاله زهرا من دوست من خوب. همشم به خودش اشاره میکرد و میگفت من دوست من خوب
از اون موقع هر وقت خاله اکرمو عمو سعید ریحانه رو میبینن میگن ریحانه من دوست من خوب