تخمه خوری در پارک
امشب تو اتاقم پای سیستمم تنها و بی کَس و آغلادی گتی یاتی نشسته بودم که یهو . . . . . . . . .
اگه گفتین چی شد؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حدس بزنین. . . . . . . .
یهو گوشیم زنگ خورد. به همین شیرینی و به همین خوشمزگی
نگاه کردم دیدم بابایی ریحانه است. گفتم الو الو به گوشم
بابایی گفت: مگس رفته تو گوشم / مگس کشو بیارین مگسو در بیارین
میدونم الان میگید این خاله گوله نمکه، حق با شماست
اما بریم سر اصل مطلب: بابایی گفت آماده شو ما داریم میایم دنبالت بریم پارک
بنده هم که انگار ندای آسمانی شنیده باشم تو یه چشم به هم زدن گوشی رو قطع کردمو رفتم سر وقت بتونه کاری
البته هنوز آماده نشده بودم که بابایی و ریحانه و مامانی رسیدن
مادرجون هم اصرار کرد بیاید داخل شام بخورین بعد برین اونها هم یه چندتا لقمه ای زدن تو رگ و راه افتادیم.
منم که از بس ذوق داشتم اشتهام کور شده بود
وقتی رفتیم پارک دیدم همه دستشون تخمه است بابایی رو فرستادیم رفت واسمون تخمه خرید تا ما هم همرنگ جماعت بشیم و بیشتر از این رسوا نشیم
اولش ریحانه رو سوار تاب کردیمو یه کم تاب سواری کرد. وقتی اون سوار تاب بود ما هم داشتیم تخمه میخوردیم. ریحانه هم همش میگفت بابایی تخمه بده، تخمه بخورم
بعد از تاب هم رفتیم رو یه سکو نشستیمو مشغول تخمه خوردن شدیم. ریحانه همش میگفت تخمه بخورم. ما هم تخمه رو پوست میکندیمو میدادیم بخوره اما بچم دوست داشت خودش پوست بکنه.
میگفت آروم پوست میکنم. تخمه میخورم.
بعد از تخمه هم منو ریحانه و بابایی سوار الاکلنگ شدیم. منو ریحانه یه طرف بابایی هم یه طرف.
تازه سوار شده بودیم که پای بابایی محکم خورد به میله الاکلنگ و کلی دردش گرفت اما با این حال بازم سواری خوردیم. بیچاره خیلی دردش گرفته بود.