ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

فعلا همه چی آرومه

1391/6/4 19:59
نویسنده : خاله مرمر
345 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب جیگرم و مامانی و بابایی اومدن خونمون. خدا رو شکر جیگرم حالش خیلی بهتره. اما فقط آب خیلی میخوره که امیدوارم اونم مسئله خاصی نباشه. اما فردا مامانی میخواد ببرتش دکتر

دوستایی که تو شهرهای آتیشیه کشور زندگی میکنن لطفا توجه کنند

توجه          توجه             توجه            توجه             توجه            توجه             توجه                

       1           1          1          1       1            1

دلتون آبببببببببببببببببببببببببببببببببب اینجا بارونهنایت اسکین

اونم چه بارونی، کلی کیفولی شدیم از این بارون

هوا بسیار خنک و دلچسب است.فقط امیدواریم دوباره به اون روزهای سخت و جانکاه برنگردیم.

جالب انگیزتر اینکه از اونجایی که کلید بهشت زیره پایه مادران است و کلید کولر زیره پایه پدران.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت
 پيچك » بخش تصاوير زيباسازی »
 سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد بنده کلی ذوقیده بودم از اینکه پدرجون و مادرجون رفتن سفر و ماهم کلی از باد خنک و دلچسب کولر فیض می بریم. 

اما خدا هم یه جورایی تو ذوقمون زد و هوا رو بارونی کرد و دیگه احتیاجی به کولر نبود. بنده ایمان دارم که قطع به یقین روزی که پدرجون و مادرجون برگردن هوا اونقدر گرم میشه که نفس کشیدن سخت میشه.

حالا از من گفتن بود. ببینید کی گفتم

خب داشتم میگفتم. تو همون هوای بارونی کباب درست کردیمو زدیم تو رگ.نایت اسکین شب هم خوابیدن جیگرم پیشم موند. 

فقط جدیداً وقتی جاش عوض میشه بدخواب میشه. دیشبم از همون شبها بود.تا 4 صبح بیدار بود هر یک ساعت گریه میکرد. بعد از اینکه خوابید تازه ما هم خوابمون برد.

صبح  . . . . نه ظهر تازه صبحانه خوردیمو بعد از ظهر هم ناهار. قبل از ناهار هم سالی تاک دیدیمو کلی مستفیض شدیم.1

ساعت 7 بود بعد از اینکه بابایی فوتبال پرسپولیس و استقلال رو دید رفتیم دریا. ریحانه خیلی از دریا میترسه.

همچین گردنمون رو بغل میزد که یه وقت ولش نکنیم. همش هم چشمش به دریا بود و هر وقت آب دریا جلو میومد جیغ میزد آب اومد. آب اومد

نیم ساعت لب ساحل بودیمو دوباره اومدیم خونه.

الانم که اینا رو مینویسم ریحانه جلو آینه اتاقم ایستاده و خودشو نگاه میکنه و به عکسش تو آینه میگه بروووو برووووووو نمیرییی؟؟؟عمه بری؟؟ نه من برم نرو من برم. کِشدِلِه. کِشدِلِه نرو من میرم( شدیداً داره توهم میزنه) بعدم تو آینه نگاه کرد و گفت جیش ندارم

وقتی میگه جیش ندارم یعنی جیش داره، بابایی هم پرید و بردش دستشویی

الانم دوباره داره تو آینه با خودش حرف میزنه. مامانی بهش گفت ریحانه بیا جلو آینه واینستا.

رو کرده به مامانی میگه عمه بره. نره؟؟؟ بابایی بره؟؟؟ خاله مرضی بره؟؟؟

بعد از چند دقیقه دیدیم یهو پشتی رو گرفته رفته بالا و داره میره رو تاقچه، اونقدم ذوق کرده بود از اینکه بالاخره قدش به اون بالا رسیده

یه بار دیگه هم رفت رو تاقچه هی صدا میزد تمک کنین دارم میافتم، تمک کنین

 بعد از شام هم همراه مامانی و بابایی رفت خونه.

همین الان به اطلاعتون میرسونم که پدرجون و مادرجون در یک عملیات شوکه کننده در رو باز کردنو اومدن تو و ما رو بسیار بسیار سوپرایز کردن.

مقدمشان گل باران

 

1

1

1

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سارا
4 شهریور 91 12:07
الهی من عاشق اون تمک کنینش هستم
مامان محمد و ساقی
5 شهریور 91 21:11
میشه بپرسم شما کجا هستین که هم بارون داشتین هم دریا؟ ما رشت هستیم. هم بارون داشتیم.هم دریا یه ساعتی ازمون فاصله داره اگه جواب ندی اون آرزویی که تو پست ثابت گذاشتی رو برات می کنما
باران قلنبه
18 شهریور 91 18:20
خاله جون رای دادم