ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

لطفاً . . .

1391/5/12 2:33
نویسنده : خاله مرمر
417 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهر کلی ضعف داشتم آخه بازم قبل از ظهر از خواب بیدار شده بودمو گشنم کرده بود1. وقتی رفتم پایین دیدم ریحانه در کارش موفق بوده1 و حسابی رو سر پدرجون و مادرجون سیر و پیاز کاشته و در حال آبیاری بوده.1

مادرجون گفت خاله کجایی که من به هیچ کارم نرسیدم.1 یه کم با ریحانه عمو پورنگ و سلطان دیدیمو به ریحانه پاستیل دادم. جیگرم خودش پاستیلا رو قورت میداد بعد به منه بدبخت که فقط داشتم با التماس بهش نگاه میکردم1 می گفت خاله قورت نده بجو، آخه اصلا مگه من چیزی میخوردم که قورت ندم؟؟؟؟؟؟1

بعدشم با هم رفتیم بالا و دیدیم مامانی بیدار شده.بابایی رو هم با سر و صداهایی که ریحانه به پا کرد بیدار کردیم. 1

یه کم با فرفره مرد عنکبوتی بازی کردیم و در حین بازی دستور زبان هم کار می کردیم.1 مثلاً جیگر وقتی فرفره رو می گرفت بهش می گفتم لطفاً بده، اونم میگفت بفرما.

بهش میگفتم ریحانه وقتی من ازت فرفره میخوام باید بگم لطفا بده، اونوقت تو چی باید بگی؟ می گفت: لُفاً بده.1 میگفتم نه1 باید بگی بفرما. خب حالا وقتی من میگم لطفا بده تو چی میگی؟ میگم لفاً بده.1 

و این داستان ادامه دارد . . . . . 1 

بعدشم به ریحانه گفتم من دراز میکشم واسم لالایی بخون تا بخوابم1. تند تند رفت بالشتشو آورد و گفت بیا اینجا. اینجوری. گفتم من که این بالا جا نمیشم گفتم سرمو میگذارم رو بالشت گفت نه اینجوری نه اینجوری.

گفتم پس دستمو میگذارم. باز گفت نه اینجوری نه اونجوری.

گفتم من بزرگم اینجا جا نمیشم1. گفت ببعی. (یعنی ببعی جا میشه) زودی رفت ببعی رو آورد و گذاشت رو پاشو واسش لالایی خوند. و اینجا بود که بنده احساس کردم یه ببعی هم نمیشم. 11

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

bootimatr
12 مرداد 91 8:13
سلام اینقد به این بچه پاستیل ندین خوب نیست واسش بزرگ میشه شاکی می شه ها؛راستی یکی از بچه های معلول فوت شد دیروز.آخ که چقد روز بدی بود این چند روز مرتب درگیر بیمارستان بودیم.


این بچه ها اونقدر معصومند که نیازی به آمرزش ندارن. امیدوارم خدا به حرمت دل پاک و معصوم اونها تو این ماه عزیز از سر گناهان ما بگذره و همه ما رو بیامرزه.
امیدوارم خدا به همه اونهایی که برای این بچه ها قدم خیر بر میدارند جزای خیر بده
بابای بردیا
12 مرداد 91 12:36
خاله مرمر
سلام ممنون که وب بردیای من اومدین . ریحانه جون رو می خوام خواستگاری کنم .


سلام بابای بردیا، شرمنده دختر ما میخواد ادامه تحصیل بده و قصد ازدواج نداره. میخواد پله های ترقی رو یکی یکی طی کنه.
حالا شما بگو ببینم پسرت ماشین و خونه و مهم تر از همه مرغداری داره؟
خاله ی نـــــــورا!
12 مرداد 91 13:52
خــــآله نزن سرتو اینطوری توی دیوار ...
اکشآلی ندآره کهـ



خاله درد کشیده ای خوب میفهمی چی میگم. تازه نورآ یک سال از ریحانه بزرگتره تجربت از من بیشتره.
خاله ی نـــــــورا!
12 مرداد 91 15:45
خــآلهـ جــان وآسه همین نصیحتت کردم که نکنی بآ خودت اینطوری بــــآید بسوزیم و بســآزیم
مامان بابای سها جون
13 مرداد 91 3:05
ماشاالله به پشت کارت خاله خوشم اومد راستی شما کجا ساکن هستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟