ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بدون عنوان

1391/5/6 16:37
نویسنده : خاله مرمر
451 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب جیگرطلای خاله افطار اومده بود خونه مادرجون. اول از همه سس رو خالی کرد تو فرنی و شروع کرد به خوردن. بعد از افطار ازش قول گرفتم که اگه بچه خوبی باشه، اگه دیگه شصت نخوره، اگه غذاهاشو بخوره، اگه حرف مامانی و بابایی رو گوش کنه بهش پاستیل میدم. اونم کلی گفت قول قول1

وسط این قول دادنا هم چندتا شیطونی کرد که گفتم پس یعنی پاستیل نمیخوای؟ یهو میخندید میگفت قول، پاستیل بده1

بعد از خوردن پاستیل طبق معمول شروع کرد به شصت خوردن و همه قولهایی که ازش گرفته بودیمو به فنا داد.1

ساعت 11 بود که رفتیم بازار. تو بازار یه جا بساط عروسک بود و ریحانه هی می گفت بَبَعی میخوام بَبَعی میخوام. بابایی و مامانی هم رفتن واسش بعبعی گرفتن.1 البته با سلیقه خود ریحانه. یه عروسک کوچولوی خروس هم اونجا بود که ریحانه بعد از خریدن بعبعی چشمش به اون افتاد و هی میگفت غاز میخوام غاز میخوام. اما بابایی گفت یا غاز یا بعبعی

آخه چه معنی داره بچه هر چی میخواد واسش بخرن؟1 ما که بچه بودیم دست ما رو می گرفتن میبردن بازار بعد همه عروسکا رو نشونمون میدادن و میگفتن دیدی؟ خب حالا سیر شدی بریم خونه. همچین فک و فامیلی داریما!!!!!1

اونوقت بچه های الان هر چی رو میبینن میخوان. اصلا به این فکر نمیکنن که ما یاد بچگیمون میافتیم افسردگیه حاد میگیریم و آخرشم معتاد میشیم و کنار جوفففف پیدامون میکنن1. باور کن

بعد از بازار هم رفتیم آموزش رانندگی مامانی. آخه مامانی از وقتی ریحانه رو تو شکمش داشت تا الان که دو سالشه دیگه رانندگی نکرده بود. اما جدیدا بابایی میبرتش آموزش تا دستش روون بشه. بعدم به اصرار ریحانه رفتیم پارک و تاب و سرسره سواری کرد. بعد از پارکم تا خونه مامانی پشت فرمون نشست. که خدا رو شکر سالم به مقصد رسیدیمو الان در خدمت شماییم. خخخخخخخخخ1

تو پارک یکی از دوستایه بابایی و خانمشو دیدیم. این خانم و آقا یه پسر 4 ساله دارن. بچشون از وقتی خیلی کوچیک بود سر ساعت 7 شب هر جا که بود1 خودش دراز میکشید و می خوابید.1 بابا و مامانشم اونو میسپردن دست پدربزرگ و مادربزرگش و خودشون با دوستاشون می رفتن بیرون1. هنوزم بچشون همینطوره. فکر کنم خدا واسشون پارتی بازی کرده1

اونوقت بچه ما اول ما رو میخوابونه بعد خودش میخوابه.1 تازشم حتما باید موقع خواب تلویزیون روشن باشه. اگه خاموش کنی میگه خوشن کن نیقا میکنم. بگذریم

ساعت 1/30 بود که برگشتیم خونه مادرجون و ریحانه خانم یهو گشنش شد و خودش به مادرجون گفت شام میخوام. مادرجون هم واسش مرغ و پلو گرم کرد و داد به ریحانه جونی تا نوش جون کنه.1

 خاله فدا شکم گندش بشه 1

اینم از بعبعی

1

راستی دوشب پیش هم رفته بودیم خونه یکی از دوستامون. همه بچه ها آخر شب خوابیدن اما جیگر من هنوز بیدار بود. بردمش تو باغ و تو بغلش گرفتم گفتم ریحانه زود باش تو بغلم قایم شو. آقا روباهه اومده دنبال بچه هایی میگرده که نخوابیدن و میخواد بخورتشون. آخه آقا روباهه بچه بدها رو میخوره و بچه خوبا رو بوس میکنه و دوسشون داره. ریحانه هم خودشو تو بغلم جمع کرده بود و چشماشو بسته بود. تازه دستاشم آورده بود جلو صورتش که معلوم نشه1. هی می گفت روباهه منو بوس می کنه. گفتم آره تو رو بوس می کنه چون تو بچه خوبی هستی. بالاخره اونقدر از اینجور فیلما اومدم تا با هزار زحمت خوابش برد. تقریبا این بساط همیشگیه ماست. آقا روباهه دستش درد نکنه که اینهمه کمک حالمونه1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

niloo
6 مرداد 91 16:00
منم خاله سارینا جونم خوشحال میشم لینک کنی من لینک میکنم
آتـــریــســا جــون
7 مرداد 91 0:29
. . . . . . . . . . . . . . $$$ . . . . .. . . . . .$$$. . $ . . $$$$$ . . . . . . . . . . .$$ . . $$. . . . .$ . . . . . . . . . . $$$.$. . $. . . . .$ . . . . . . . . . .$$$$. . . .$$ . . . $$$$$$ . . . . . . . . . $$$$$ . . . . . .$$.$. . . . . $$ . . . . . . . . .$$$$$. . . . . $$. . . . . . $.$$ . . . . . . . .$$$$$. . . . . .$. . . . . . $ . . . . . . . .$$$$$$. . . . .$. . . . . $ . . . . . . . .$$$$$$$ . . .$. . . . .$ . . . . . . . . .$$$$$$$$. . . . . $ . . . . . . . . . .$$$$$$$ . $$$ $$$$$$$. . . . . . . . .$$$ .$$$$$$$. . . . . . . . $$ . $$$$$$. . . . . . . . $$ . .$$$. . $. . . . . . .$$ . . . . . . .$. . . . . $$ . . . . .$$$.$. . . .$$ . . . $$$$$. .$. .$$ . . .$$$$$$. . . $$ . . .$$$$. . . . $$ . . .$$. . . . . .$$ . . .$. . . . . . $$ . . . . . . . . . $$ . . . . . . . . .$$ آپــــــــــــــــــــم
آتـــریــســا جــون
7 مرداد 91 0:51
سـلام خـالـه جـون مــیـسـی مـمـنـون از مـحـبـتـت شـمـا هـم هـمـیـنـطور مـنـم ریـحـانـه جـون رو لـیـنـک کـردم از طـرف مـنـم مـحـکـم بـبـوسـش
آتـــریــســا جــون
7 مرداد 91 1:13
ا خـالـه تـو لـیـنـکـات نـیـسـتـم کـه
خاله ی نـــــــورا!
7 مرداد 91 1:16
خــــآله خـــام نشو اینآ قولآشون قول نیست بچگی مآ کجا و بچگی اینـــآ کجــــآ (آیکون خآله ی حسود) دیونه ی این یه تیکه شدم خوشن کن نیقا میکنم اصن یهـ وضی
آتـــریــســا جــون
7 مرداد 91 1:48
مــیـســـــــی