ایشکال نره
چند روز پیش جیگر طلا که اومده بود خونمون تو اتاق یهو جیش کرد و فرش نجس شد ما هم شستیم. دوباره دو روز بعدش هم روی همون فرش نتونست خودشو کنترل کنه و جیششو زد.
وقتی بابایی و مامانی بهش اخم کردن
میگفت بابایی ایشکال نَره. بابایی ایشکال نَره
اونقدر اینو گفت که هممون خندمون گرفت
دیشبم وقتی آخر شب اومد خونمون بابایی دوچرخشو آورده بود خونمون مادرجون ریحان رو سوار دوچرخه کرد و گفت خودت راه ببر اونم گفت من بلد نیستم
مادرجون دوباره گفت نه خودت راه ببر بازم ریحان همون جواب رو داد. چند بار که مادرجون گفت خودت راه ببر ریحان عصبانی شد و گفت اِاِاِاِاِاِ بروووووو، خاله مرضی بیا بیا
الهی خاله فدات بشه که زودی قاطی میکنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی