ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بازم یه 5شنبه دیگه با جیگرطلا

1391/8/25 23:46
نویسنده : خاله مرمر
390 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

جیگر خاله دیشب همراه بابایی و مامانی واسه خوابیدن1 اومد خونه مادرجون. آخه مامانی صبح باید بره مدرسه1 بابایی هم میره سرکار. صبح بعد از صبحانه جیگر اومد تو حیاط و طبق معمول رفت سراغ جا کفشی و تمام کفشا رو ریخت پایین و هر کدوم رو پا زد1. بعدم کفشهای پاشنه دار منو پوشید و تگ تگ کنان تو حیاط راه رفت.1

بنده هم که بالا بودم و صدای کاراشو میشنیدم گفتم برم پایین تا ازش فیلم بگیرم. وقتی اومدم دم پله ها دیدم شازده خانم 7تا پله رو اومده بالا و 2 تا دیگه مونده تا برسه به مقصد و هی میگه تَسی تَسی یعنی ترسیدم.

اونقدر تو حیاط پابرهنه راه رفته بود که کف پاهاش سیاه شده بود. وقتی بلندش کردم که پاهاش رو بشورم کلی جیغ کشید و با قول پارک رفتن آروم شد. بچم وقتی اسم پارکو شنید رفت تو خیالاتو هی میگفت سوسو (سرسره)، عباسی (تاب تاب عباسی)، پاک (پارک).

بعدم پدرجون گفت بیا بریم بیرون جیگرمم سریع رفت روسری مادرجونو برداشتو دوره خودش پیچید. مثل این خانم خان باجیا و همراه پدر جون رفت بیرون. هنوزم برنگشته.

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی ریحانه
21 اردیبهشت 91 16:28
خوشم میاد حسابی رو سر خاله مرضیه سیر و پیاز می کاره.
دایی رسول
31 اردیبهشت 91 20:12
سلام خدمت ابجی مرضیه اول اینو بگم که هر پست میزاری اول عکس بعد متن این پستت عکس نداشت. بابا فکر منم باشید که فقط با عکس های این جیگار طلا زندگی میکنم. دوم هم هیچی سوم هم نداره.