سفر های پی در پی
سلام به روی ماهتون
جیگرطلا سلام
دوست جونیا سلام
میدونم خیلی وقته آپ نکردم و نتونستم به دوستام سر بزنم. آخه به نت دسترسی نداشتم. شرمنده
اول از همه به دایی رسول و خانواده دهقانی بابت فوت عموی عزیزشون تسلیت میگم. با شنیدن این خبر واقعا شوکه شدم... امیدوارم هر چه زودتر این بلایا ازتون دور بشن و خوشی و شادی جاشون رو بگیرن.
راستش بعد از سفر به طهنه هنوز خستگی از تنمون در نرفته بودکه پنجشنبه 24 مرداد برای یه کاری همگی با هم رفتیم سفر. . .
یه سفر با 8 ساعت پیاده روی مداوم اونم تو تاریکی شب و جنگل. . . دیگه شرایط طوری بود که باید اونجوری میرفتیم و 5 تا بچه کوچیک هم همراهمون بودن. . .
دیگه صبح ساعت 7 رسیدیم به محل مورد نظر و همه با دیدن ما و اون بچه های کوچیک تعجب کرده بودن. وقتی ادم هدفش مشخص باشه و بهش ایمان داشته باشه برای رسیدن بهش حاضره سخت ترین راه ها رو بره و با تک تک موانع بجنگه تا به هدفش برسه و اجازه نده کسی به اعتقاداتش توهین کنه. . . ما هم با تمام سختی ها به هدفمون رسیدیم و با موانع جنگیدیم و دشمن کور دل رو خار و ذلیل کردیم و این کارمون مهر صد آفرینی شد تو پروندمون. . . .
ریحانه جونم امیدوارم وقتی بزرگ شدی و این پست رو خوندی اون روز رو به یاد بیاری و به خودت افتخار کنی. . . افتخار کنی که از روزی که چشم باز کردی تو راه درست قدم گذاشتی و تو تمام سختی ها همراه بزرگترها قدم برداشتی و حضورت باعث عزت و افتخار ما شد. . .
جمعه بعد از ظهر بعد از تمام شدن کارامون و پیروزیمون با افتخار و تمسخر دشمنامون برگشتیم خونه. . .
وقتی الان به اون همه پیاده روی فکر میکنم با اون شکمهای گرسنه میبینم اگر هدفمون والا نبود هیچ وقت نمیتونستیم این همه راه بریم و تو سرمای و تاریکی جنگل دووم بیاریم. . . خدا رو صد هزار مرتبه شکر
موقع برگشتن عمو حسین و خاله سمانه و ایلیا هم همراهمون اومدن خونه ریحانه خانمی. دو روزی خونشون بودن و بعدشم با عمو حسین و خانواده و دایی مهدی و زندایی و عمو سعید و خانواده و بابایی و خانواده و بنده رفتیم کوه، خونه ییلاقی پدرجون و عزیز.
این سفر هم خیلی بهمون خوش گذشت. اما روز آخر یهو هممون حساسیت گرفتیم و بدنمون جوش زد و خارش شدید داشتیم و خدا رو شکر اون روز میخواستیم برگردیم بابل.
وقتی رسیدیم همگی واسه ناهار رفتیم خونه ریحانه خانمی و یه ماکارونی دبش زدیم به بدن. . .
شب واسه شام هم رفتیم خونه عمو سعید و خاله اکرم. . . دیگه اینقدر این چند وقتی بیرون رفته بودیم که من همش خدا خدا میکردم زودتر بریم خونه تا یه کم استراحت کنم. . . .
حالا دیگه همگی خسته سفریم و داریم به خودمون استراحت میدیم.. . .
بازم ببخشید که نشد این چند وقته آپ کنمو بهتون سر بزنم. انشاالله به زدی به همتون سر میزنم.
دسته گل 25 گل
ایلیا
ا