ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بدون شرح

1391/9/10 16:32
نویسنده : خاله مرمر
315 بازدید
اشتراک گذاری

1391/9/10

دیروز بعد از ظهر منو مامانی و ریحانه و دایی مهدی شمع خریدیم و رفتیم سر مزار آقاجون. خیلی حس بدی بود. جمعیت زیادی در آرامگاه بودن اما دیدن مزار آقاجون میون اونهمه قبر و آدم خیلی بد بود. تک و تنها مونده بود. . .  انگاری جا گذاشته بودیمش. . . .انگاری تو شهر غریب گم شده بود

با دیدن تنهاییش نتونستیم جلو اشکمونو بگیریم. دایی مهدی و ریحانه براش شمع روشن کردن. ریحان میگفت واسه آقاجون شمع تبلد روشن کنیم بیاد فوت کنه. منو مامانی و دایی مشغول دعا و قرآن شدیم و ریحان هم برای آقاجون نقاشی کشید. تا تاریک شدن هوا موندیم. . . دلم نمیومد تنهاش بگذارم. با صدای دربان آرامگاه که داد میزد کسی جا نمونه میخوام در رو ببندم مجبور شدیم باهاش خداحافظی کنیم.

بعد از آرامگاه یه سر رفتیم پیش بی بی و اما زیاد نموندیم. بی بی گفت بمونید اما گفتیم نه بقیه به جای ما هستن. دلم خیلی برای بی بی میسوزه. الان دوروبرش رو شلوغ کردن اما بعدش هر کی میره پی کار خودش.

شب با بابایی و مامانی و ریحان رفتیم عکس آقاجون رو شاسی زدیم. ریحان با دین عکس همش میبوسید و میگفت آقاجون بوس کردم.

صبح هم مامانی و بابایی و ریحان اومدن دنبالمو رفتیم مراسم. ریحان هم واسه خودش نقاشی کشید. وقتی خاله اکرم و فاطمه زهرا اومدن کلی ذوق کرد و به فاطمه زهرا خرما تعارف میکرد. آخر مراسم هم رفت بی بی رو بوسید و بی بی هم بهش شکلات داد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رضوان مامان رادین
10 آذر 91 16:22
خیلی سخته.خوب میدونم.
اما ایکاش شما هم خونه بی بی بمونید تا دور و ورش شلوغ باشه لااقل تا هفتم.

خاله ی نـــــــورا!
12 آذر 91 15:10
خدا رحمتشون کنه ...
خاله حلیمه
14 آذر 91 18:08
بی بی زن صبوری خدا بهش صبر بده خاله مرمر ولی واسه اش سخته واسه شما هم سخته میگذره خاله مرمر میگذره وقتی سرخاک میره میفهمی تنهایی چیه
دایی رسول
14 آذر 91 21:52
فکر نميکنم کسی بتونه تنهایی بی بی رو درک کنه خیلی بهش سخت میگذره خیلی. انشالله آقا جون هر شب بیاد تو خواب بی بی و اونو از تنهایی در بیاره میدونم اگه بیاد تو خوابش براش قوت قلبه