کوزت و پای شکسته مادرجون
دیشب مادرجون تو حیاط پاش پیچ خورد و درد میکرد. هر چی بهش اصرار کردیم بیا بریم دکتر گفت نه خوب میشه. صبح خواب بودم که پدرجون اومد صدا کرد که پاشو مادرجون از دیشب نیمه های شب داره درد میکشه.
منم زودی آماده شدمو بردیمش بیمارستان. از پاش عکس گرفتنو گفتن پاش شکسته باید آتل ببندن. بی زحمت اونی که باید آتل ببنده نیست و باید بعد از ظهر بریم.
ما هم دست از پا درازتر برگشتیم خونه. الان من شدم بانو کوزت. مادرجون بیچاره هی میگه ببخش که من نشستمو تو کار میکنی. اینقدر کار نکردم که الان وقتی دارم کار میکنم مادرجون شرمنده شده. مادرجون بیچاره از اینکه یه جا بشینه و کاری نکنه خیلی ناراحته. زنگ زدم به مامانی ریحانه و گفتن ناهار بیاید اینجا تا دور و بر مادرجون کمی شلوغ باشه. بعدم رفتم سروقت ناهار
بعد از ناهار هم رفتیم بیمارستان. جیگرمم اومد اما مامانی و جیگر تو همون حیاط موندن. ریحان خیلی اصرار داشت که همراه ما بیاد داخل. منو بابا مهدی کارهای مامانی رو رسیدیمو دکتر گفت باید تا یکشنبه آتل ببنده که ورمش بخوابه و یکشنبه گچ بگیرن. تا سه هفته هم باید پاش تو گچ باشه. این یعنی بنده حقیر تا سه هفته باید مثل کوزت کار کنم. یخ حوض بشکنم. مس بسابم. همین حالاش تمام دست ترک ورداشته
جیگرم شب به مادرجون میگفت قرصهاتو بخور تا زودتر خوب بشی. بعدم مادرجون رو بوس کرد.
قدیما ریحانه وقتی میخواست از بوس و بغل کسی فرار کنه میگفت جیش دارم. جدیدا میگه من مریضم