ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بازگشته خاله مرمر

1391/6/7 22:50
نویسنده : خاله مرمر
406 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که همه کامنت گذاشتن خاله مرمر برگرد. ما رو تنها نگذار. دلمون واست تنگ میشه

ما خیلی دوستت داریم. بی تو هرگز1

بنده تصمیم گرفتم دوباره بیامو واستون دُر افشانی کنم

اول از همه بگم دیشب همراه ریحانه جون و مامانی و بابایی رفتیم جلسه قرآن. حالا اگه گفتید خونه کی؟؟؟

حدس بزنین

الکی به دوگوله های مبارک فشار نیارید. آخه شما از کجا میدونید خونه کی بودیم؟؟؟؟ ها؟؟؟؟متفکر

خودم میگم. خونه فاطمه زهرا یا همون خاله زهرای ریحانه

وقتی رسیدیم دم در خونشون ریحانه هی می گفت خاله مرضی خاله زهرا اذیت نمیکنم

بابایی مامانی خاله زهرا اذیت نیمکنم. وقتی هم که پا گذاشتیم تو خونشون زودی به خاله اکرم گفت خاله زهرا اذیت نمیکنم.

فاطمه زهرا هم با دیدن ریحانه دوباره ذوق کرد و شروع کرد بغل کردنه ریحانه. طبق معمول هم هی ریحانه رو محکم بغل میکرد و فشارش میداد.smile با اینکه ریحانه از این کار خیلی بدش میاد اما بازم با هم کنار میومدن. 

کم کم با گذشت زمان یه سری اختلافات کوچولو بینشون نمایان شد

موقع شام ریحانه همش میگفت دلم درد میکنه و شام زیاد نخورد. بعد از شام هنوز پای سفره نشسته بودیم که یهو جیغ فاطمه زهرا رفت هوا

چی شده چی نشده؟؟؟؟؟؟ ریحانه خانم انگشت فاطمه زهرا رو گاز گرفت

هممون این شکلی شدیمتعجب

هر چی بهش گفتیم ریحانه فاطمه زهرا رو بوس کن بگو ببخشید اصلا به روی خودش نیاورد و حرفی نزد.

فاطمه هم کلی گریه کرد. خاله اکرم گفت فاطمه به جا گریه تولدت ریحانه رو دعوت نکن. اونم با حرص میگفت دعوتش نمیکنم

بالاخره بعد از کلی گریه کردن فاطمه آروم شد. یه کمی هم با هم قهر بودن اما زود با هم آشتی کردن. آخر شب که دیگه جلسه تمام شده بود آهنگ گذاشتیمو فاطمه و ریحانه رقصیدن.

خوابیدن هم بنده رفتم خونه ریحانه جونی آخه مامانی فردا صبح باید میرفت مدرسه و از بچه ها امتحان میگرفت

منو ریحان تا ظهر خواب بودیم. بعد از اومدن مامانی با هم صبحانه خوردیم و بعدشم با هم خونه سازی کردیم.

یه کمی هم منو ریحانه تو بغل هم دراز کشیدیمو و همدیگه رو نازی کردیم.

الانم ریحانه داره با آهنگ ململ میرقصه و واسشون دست تکون میده و خداحافظی میکنه.

اون موقعی که با هم دراز کشیده بودیم رفت لباسای کوچولوییش رو آورد و به زور یکی از شلوارا رو پاش کرد گفتم درش بیار این ماله نینیه. گفت نه میخوام بدم آقا روباهه

من موندم این چرا جدیدا هر چی داره رو میخواد بده به آقا روباههابرو. فکر کنم آقاروباهه با ریحانه تبانی کرده.متفکر

بعدش شلوار رو در آورد و تکونش داد گفت خاله مرضی شلوارو بدم نینی. شلوار رو برد جلو در گفت نینی بیا بگیر. بعدم اومد به من گفت خاله مرضی نینی میگه نمیخوام شلوار دارم. اینطوری شد که نتیجه گرفت شلوارو خودش باید بگیره

منم همینجور فقط نگاهش میکردمو هیچی نمیگفتمعینک. وقتی فهمید نگاه های من عاقل اندر سفیهه. اومد بوسم کرد و  گفت خاله مرضی میدم به نی نی.


خب حالا هم باید به عرضتون برسونم که ما بند و بساطمون رو جمع کردیمو اومدیم خونه مادرجون و پدرجون.

امروز خدا رو شکر گلوم خوب بود و دیگه درد نمیکرد اما از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون!!!!!!!

اون خانم عزیزی که آمپولها رو بهم تزریق کرد انگار باهام پدرکشتگی داشته. تو سه سوت پنی سیلین و دگزا رو خالی کرد و حالا بنده فقط درد میکشم. اونم از کجا؟؟؟؟؟؟ هههههههیییییی وای من

خدا نصیب گرگه بیابون نکنه

آدم روش هم نمیشه بگه چشه فقط آه و ناله میکنم

برو ادامه مطلب 

1

1

11

بچم در هر شرایطی آماده رقصه، حتی دیشب که همه داشتن قرآن میخوندن ریحانه تو آشپزخونه میرقصید

1

1

وسط غذا خوردن یادش اومد که باید وضو بگیره و نماز بخونه

1

جدیداً وقتی دستشو میشوره لعدش النگوشو در میاره و خشکش میکنه باز میگذاره دستش

1

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)