ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بدون عنوان

1391/5/15 14:21
نویسنده : خاله مرمر
363 بازدید
اشتراک گذاری

یه ربع به اذان رفتم پایین مثلاً کمک مادرجون1، بی بی و آقاجون اومده بودن. 5 دقیقه بعدشم ریحانه اومد. موقع اذان هم دایی مهدی و زندایی اومدن. موقع اذان دیگه همه دور هم جمع بودیم.1 

همگی تو جنب و جوش آماده کردن سفره هفت افطار بودیم ریحانه هم هی میرفت تو حیاط و دوباره میومد تو اتاق1. مثلا بچم داشت کار میکرد. وقتی هم که همه دور سفره نشستیم بازم اون داشت کار میکرد فقط نشست یه لیوان شربت خورد و دوباره ظرفها رو اینور و اونور میکرد. لیوانها رو جا به جا میکرد و هربار بهش میگفتیم نکن میگفت تُمک می کنم.1

همش هم در اتاق رو میبست و میگفت سردی میکنم.1 ما که داشتیم سونا بخار میگرفتیم آخه پنکه ها جوابگو نبود. کولر هم که پایین نبود.1

 

بعد از افطار دایی مهدی رفت دو1، ما هم استراحت کردیم ریحانه هم با سنجاقهای من موهای بابایی رو شینیون درست کرد، اونم چه شینیونی!!!!!1همش سنجاق فرو میکرد تو موهای بابایی بعدم تصمیم گرفتیم بریم بیرون دور بزنیم. من و ریحانه و بابا مهدی و مامان زهرا و زندایی، همگی لباس پوشیدیمو رفتیم پایین. یه کم تو حیاط میوه خوردیمو رفتیم تو کوچه تا سوار ماشین بشیم.

حالا بابایی و ریحانه سوار شده بودن و بابایی هی استارت میزد و هی ماشین سرفه میکرد. هی استارت میزد و هی سرفه میکرد. تازه بابا خان یادش افتاد که بنزین نداره. 

هممنون ضایع شدیم1 برگشتیم تو خونه و بابایی رفت پمپ بنزین تا بنزین بگیره.1 وقتی برگشت دوباره رفتیم بیرون. اول زندایی رو رسوندیم خونه و بعدم رفتیم ماشینو بنزین زدیم.

تو راه ریحانه تو بغلم خوابش برد1. منم از موقعیت استفاده کردمو کلی جیگرمو بوس بوسی کردم. ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله ی نـــــــورا!
15 مرداد 91 16:25
خب عشقم دآشتهـ تُمک میکرده چرآ اذیتش میکنی خـــآله
میگم کــــآش یکی هم میرفت وآسه این مــــآشی من بنزین میگرفت که 10 روزه گوشه ی کوچه افتآده
دعــــآ میکنم خـــآله جون نورا نیآد و اینو بخونه چون دوبــــآره قآطی میکنه میگه مـــآشین مـــآل منه هرچی هم میگم مگه منو تو داریم گوشش بدهکـــآر نیست .... والا


اون ماشین نه مال شماست نه مال نورآ، مال منه.
مامانی ریحانه
16 مرداد 91 18:37
دخترم مثل مامانش هنرمنده شینیون خوبه که تازه برا باباییش سایه هم میزنه طفلی بابایی. تازگیها وقتی می خوایم بریم بیرون میاد لبش رو نشون میده میگه مامانی این بزن یعنی رژ بزن .

واقعاً که به مامانیش رفته، جای تأسف داره. بچه از الان میخواد رژ بزنه. مامانشم همینطور بوده.