ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

جیگرطلای هندونه خور

1391/5/10 2:24
نویسنده : خاله مرمر
448 بازدید
اشتراک گذاری

امشب افطار دایی مهدی و دایی مجتبی و بابایی ریحانه خونه عمو محمدرضا جلسه قرآن دعوت بودن. مادرجون هم زنگ زد1 به زن دایی زهرا و گفت افطار بیاد خونه ما و تو خونه تنها نمونه. بعدم به مامانی ریحانه زنگ زد و گفت که اونم بیاد اما مامانی گفت نه خونه کار دارم. (حالا که یه بارم ما دعوتشون میکنیم ناز میکنن1)

بعد از افطار من و زندایی نشستیم فیلم خداحافظ بچه نگاه کردیم و سرشار از استرس شدیم. 1

بعدشم رفتیم تو اتاق منو نشستیم به غیبت پشت این و اون1. همینجور در حال خوردن گوشت برادر دینیمون بودیم 1که دایی مجتبی در اتاقمو زد. ما هم فکر کردیم فقط دایی مجتبی ودایی مهدی از جلسه برگشتن. بازم نشستیم به گوشت خوردن که مادرجون اومد بالا و گفت شما پایین نمیاین؟ ریحانه از من هندونه خواسته. بیاید هندونه.

اینجا بود که شصت منو زندایی خبر دار شد که ریحانه جونی اومده1 زودی بند و بساط غیبت رو جمع کردیمو رفتیم پایین.1

مادرجون واسمون میوه و هندونه آورد. بابایی مهدی هم هندونه رو واسمون قاچ زد و نشستیم به هندونه خوردن.1 ریحانه خانم هم از دایی مهدی آشقِ آبی خواست اما ما قاشق آبی نداشتیم و به جاش بهش چنگال کوچولو دادیم اونم با چنگالش هندونه خورد. بنده هم بیکار ننشستمو هی راه به راه ازش عکس میگرفتم1. یهو ریحانه قاطی کرد و سرم داد زد که اِاِاِاِاِاِ نککککننننن1. اما کو گوش شنوا؟؟؟؟ 1همینطور ازش عکس میگرفتم اونم دو لپی هندونه می خورد1. الهی فدا شکمش بشم که عاشق هندونه است1.

بعد از هندونه خوردن رفت رو میز تلفن و شروع کرد با تلفن ور رفتن، مادرجون هم سیم تلفن رو کشید تا ریحانه باهاش بازی کنه اما ریحانه به هر زحمتی بود میخواست دوشاخه رو بزنه به پریز1. هر کار میکرد نمیشد آخرشم دایی مهدی رفت و بهش یاد داد که چطوری اینکارو بکنه. در جریان هستید که دایی مهدی همیشه با نیت خیر واسه ریحانه بدآموزی داره.1

دایی مهدی و زندایی زودتر رفتن خونه آخه زندایی میخواست غذای سحری رو آماده کنه1. من و بابایی ریحانه هم با توپ ریحانه تو حیاط والیبال بازی کردیم. وقتی ما داشتیم بازی می کردیم ریحانه رفته بود بالا پیش دایی مجتبی. وقتی اومد پایین و دید ما باهاش بازی نمی کنیم اخم کرد و چشماشو گرفتو رفت یه گوشه وایستاد و هی می گفت توپ میخوام، بازی کنم. منم بازی کنم.1 الهی خاله قربونش بره1.

ما هم توپو دادیم به ریحانه و سه تایی با هم والیبال کردیم کلی هم ریحانه با صدای بلند میخندید.1

خاله عاشق این خنده هاشه. الهی همیشه شاد و خندون باشی.1

یه کمی هم با هم تمرین دوش زدن واسه رقص کردیم.1 ریحانه اونقده قشنگ کتفشو تکون میداد. آخرش یه رقاص ماهر میشه، جیگزطلای خودمه دیگه1

 

1

2

3

4

5 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله ی نـــــــورا!
10 مرداد 91 22:27
الهی چه بــــآمزه شده عکسآش بــــآز خوبه تونستی عکس بگیری نورآ اگه نخوآد ازش عکس بگیرم و منم گوش ندم دوربین و به زور ازم میگیره آفریــــن خـــاله ی مهربون
مامان نیلیا
15 مرداد 91 13:59
چه دختر نازی خدا حفظش کنه،به ما هم سر بزنین یه چیز دیگه اینکه نیلیا تو مسابقه دو روی سکه توی وبلاگ کودک من شرکت کرده خوشحال میشم اگه بیاین وبهش رای بدین رای گیری تا روز دوشنبه مهلت داره