ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

سفر یک روزه

1391/5/24 15:16
نویسنده : خاله مرمر
473 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی ها 

یه خبر جدید دارم واستون، سه شنبه صبح ساعت 4 مامانی بیدارم کرد که لباس تنم کنه آخه قرار بود همراه مامانی و بابایی و خاله مرمر برم تهران تا مامانی و بابایی واسه خونه جدیدمون پرده بخرن. وقتی از خونه حرکت کردیم فهمیدم که قراره دوست بابایی و خانمش همراهمون بیان. البته با ماشین خودشون.

تو راه جاده هراز هوا خیلی سرد بود و همه جا برف نشسته بود.اما تا برسیم تهران هوا بهتر شده بود اما بازم واسه من سرد بود. من که همش تو بغل مامانی خواب بودم. 4وقتی رسیدیم تهران دوست بابایی وقتی خریدشو کرد برگشت بابل اما ما موندیم و کلی تو بازار گشتیم.

البته من که همش یا تو کالسکه بودم یا تو بغل بابایی. فقط یه تو مغازه که رفتیم خرید کنیم منو گذاشتن رو زمین. منم از ذوق همش میدویدم و جیغ می کشیدم آخه خیلی خوشحال بودم.

تا بعدازظهر همینطور تو بازار بودیمو کلی خرید کردیم. منم کفش و جوراب شلواری خریدم. غروب حرکت کردیم واسه برگشت به بابل. تو راه برگشت هم من همش خواب بودم اما تنم خیلی درد می کرد. خب با اون همه لباس و شال و کلاه که نمیشه راحت خوابید.

شب ساعت 9 رسیدیم خونه، آخر شب هم رفتیم خونه مادرجون و خوابیدن اونجا موندیم آخه صبح مامانی و خاله باید میرفتن کلاس. منم باید پیش مادرجون میموندم. 

در هر صورت فکر کنم سفر یه روزه ی خوبی بود. به ما که خوش گذشت، شما رو نمیدونم؟؟؟؟؟؟؟

 همتون رو به خدای بزرگ میسپارم. خوش باشیدو تندرست

بای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامانی شیما وحدیث
18 بهمن 90 14:03
سلام ریحانه جون ایشالا که همیشه به سفر عزیزم اما سفر یه روزه که خیلی خوش نمیگذره جانم فقط خستگی داره حالا به خاله جون بگو به ما هم سربزن
پویان کوچولو
18 بهمن 90 16:27
سلام نی نی به منم یه سر بزن و لی دوست بابات با خانمش رو نیار
00000000000
22 بهمن 90 17:59
بیچاره مادر جون