ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

جمعه

1390/3/20 17:54
نویسنده : خاله مرمر
629 بازدید
اشتراک گذاری

امروز جمعه است، خونه نشسته بودم داشتم درس می خوندم 3که مامانی بهم زنگ زدگ و نیم ساعت با هم حرف زدیمت، بابائی هم با پدرجون رفته بود بیرون، وقتی بابائی  پدرجون رو رسوند خونه بهش گفتم صبر کنه تا من حاضر بشم تا باهاش بیام خونتون. وقتی رسیدم خونتون دیدم دخملم داره با مامانی بازی میکنه3. منو که دید کلی خندید6. الهی خاله فدا خنده هات بشه6.

جمعه

وقتی بابائی اومد تو دستش یه شاخه پر از آلوچه بود که واسه دخملم کنده بود

آ

موقع ناهار هم دخملم پیش بندشو بست و مثل یه خانم بزرگ شروع کرد به پلو و خورشت و ماست خوردن. دخملم خیلی دوست داره که خودش با قاشق غذا بخوره آخه دیگه دخملم واسه خودش خانمی شده

ش

عسل خاله بعد از ناهار دیگه خوابش گرفته بود. اما از روی شیطونیش دوست نداشت بخوابه فقط هر چند دقیقه دراز می کشید و شصتشو میخورد تا خستگیش در بره

ش

دخملم هر وقت این شال رو سرم میبینه ریشهای لبه شال رو تو دستش میگیره و شصتشو می خوره. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)