میرم و برمیگردم
1392/12/24
سلام سلام سلامممممممممممممم
من بازم برگشتم
این آخریا دیگه کارم شده هی دچار غیبت صغری و کبری میشم فقط خدا آخر و عاقبتشو ختم به خیر کنه
تو این مدتی که نبودم خیلی اتفاقا افتاده، مثلا جشن عقد عمه طوبی یا مثلا حلیم پزون مامانی واسه مراسم چهل و هشتم که اولین بارشم بود ما جاتون خالی خیلی خوب شد و مامانی و بابایی کلی زحمت کشیدن و شکستگیهای پی در پی دست و پای عمه طوبی بیچاره و کلی اتفاقای دیگه که الان دقیق یادم نیست تا همشو واستون بگم و تو این مدت دختر طلای ما بزرگتر و خانم تر شد.
تو مدتی که من و مامانی برای ارشد درس میخوندیم مامانی به خاطر حجم زیاد کاریش، کلاسای مدرسه و درسای خودش چندان وقتی برای آموزشهای ریحانه نداشت و جیگرم بیشتر تنهایی بازی میکرد و یه وقفه ای توی درسای آموزشیش افتاد.
اما الان سوره توحید رو کامل بلده و به تنهایی میخونه و نقاشی هم خورشید و خونه و گل رو به خوبی میکشه.
جدیدا هم که مامانی صبح زودتر کلاس داره شب قبلیش جیگرطلا خوابیدن میاد خونه مادرجون و روزشم با مادرجون میره مسجد و تو طول روز در حال لغت سخت حفظ کردنه و هر کلمه جدیدی که از کسی میشنوه رو با مدلهای مختلف و جملات متفاوت به کار میبره تا توی ذهنش بمونه و هر کی که حرف بدی از دهنش در بیاد زودی میگه حرف بد زدی؟؟؟!!!!!!! یا مثلا خاله حلی که یه بار حواسش نبود و وقتی خواست ریحانه رو خطاب کنه بهش گفت تو، ریحانه هم با چنان تعجبی مامانی رو صدا زد و گفت بهم میگه تو. خاله حلی بیچاره هم زودی حرفشو تصحیح کرد که حواسم نبود ببخشید شما.
چند روز پیشم بردیمش شهربازی که جیگرطلا با دیدن اون همه بازی گیج شده بود و نمیدونست به کدومشون برسه و کلی بهش خوش گذشت.
اینم از عکسای این مدت