ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

عید فطر و سفر به طهنه

1392/5/21 2:24
نویسنده : خاله مرمر
2,452 بازدید
اشتراک گذاری

1392/5/18

سلام سلام صدتا سلام

دوست جونیا 

ریحانه جونی

پساپس عید فطرتون مبارک. عید بخور بخور مبارک

شرمنده که نشد روز عید بیام و پست بگذارم آخه میدونین چی شد؟؟؟؟؟؟

رفته بودیم سفر. . . . اونم یه سفر یه روز و نیمه19482_eva.gif

حالا با کی؟؟؟؟ کجا؟؟؟؟؟

با دایی مهدی و زندایی زهرا، عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه، مامانی و بابایی و ریحانه و گل سر سبدشون خاله مرمر

رفته بودیم روستای ییلاقی طهنه، همون روستای پدریه بنده. . . .آخه ما 4 سال بود که اونجا نرفته بودیم و همیشه هم پدرجون  مادرجون اصرار میکردن بریم اما ما به خاطر یه سری مسائل نمیرفتیم اما این دفعه دیگه دل رو زدیم به دریا و رفتیم

جاتون خالی، پنجشنبه ظهر بود که راه افتادیم. . . البته ما زنها تو ماشین بابایی بودیم و به خاطر کمبود جا عمو سعید و دایی مهدی با ماشین سواری اومدن. . . .

وقتی رسیدیم ریحانه و فاطمه مشغول بازی شدن و مردا هم مشغول ردیف کردن شیر آب و برق و اینجور کارا. زنها هم مشغول تمیز کردن اتاقها. . . شکلک دخترونه

منم زودی افطار رو آماده کردم که از گشنگی در حال مرگ بودیم و زودی غذامون رو خوردیم و جون گرفتیم. . .بعدشم مامانی و ریحانه و فاطمه مشغول دون کردن گلپرها شدن و همشون رو تمیز کردن. . .  بعد از افطار مردها میخواستن برن تو محل بگردن اما من که سرم درد میکرد و مامانی هم میخواست آشپزخونه رو مرتب کنه خاله اکرم هم میخواست بمونه واسه کمک و زندایی هم میگفت تنها نمیرم اما بالاخره با اصرار دایی و ما راضی شد باهاشون بره و بچه ها رو هم بردن. 

منم که گفتم سرم درد میکرد و خاله اکرم و مامانی دوتایی کل آشپزخونه رو تمیز کردن و منم خوابیدم خخخخخ

شب وقتی مردها برگشتن مشغول فیلم دیدن شدن و ما زنها هم رفتیم سر وقت شام درست کردن. 

عمو سعید هم سه روز بود همش میگفت تولدمه و دو روز قبلشم تو پارک بهمون کیک داده بود وقتی داشت میومد طهنه هم کیک درست کرد و با خودش آورد و شب اونجا یه تولد کوچولو براش گرفتیم و ریحانه و فاطمه هم رقصیدن.شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ فاطمه هم رقص چاقو کرد و عمو سعید هم کیک برید و کلی بهمون خوش گذشت . . . .

بعد از تولد کلی حرف زدیم و ریحانه هم که خسته بود خوابید. . . شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـبعد از خوردن شام سیب زمینیها رو فویل پیچیدیم و بابایی و دایی مهدی آتش روشن کردن. اما موقع سیب زمینی کبابی کردن دایی مهدی و زندایی که خسته بودن خوابیدن . . . به جاش ماها از اون سیب زمینی ها و اتیش لذت بردیم. . . .فقط هر دقیقه باید به فاطمه میگفتیم نکن میسوزی. . . به قول عمو سعید خوره آتیش بازی افتاده به جون فاطمه و نمیدونه چیکار کنه. . .. هر دقیقه در حال انگولک کردن آتیش بود

آخراشم زندایی از صدا خنده های ما بیدار شداسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ  و اومد پیشمون. دیگه تا بخوابیم ساعت 4 شده بود و یه کم دیگه هم بیدار موندیم تا اذان بگن و نماز بخونیم بعد بخوابیم

ریحانه شب زود خوابیده بود دم دمای صبح بیدار شد و صدام کرد و مشغول حرف زدن با من شد شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـمنم که اسیر خواب بودم به زور یه چشمم رو باز میکردم اما باز دوباره بسته میشد. ریحانه هم واسه اینکه بقیه بیدار نشن آروم آروم حرف میزد و از سگها و کشتن سگها برام میگفت. . . .چند دقیقه بعدشم سرشو از رو بالشت خودش برداشت و گذاشت کنار سر من و گفت اونجا نمیتونم راحت حرف بزنمو یه بند برام داستان گفت منم نمیدونم کی اون وسط مسطا خوابم برد

صبح که صبحانه رو خوردیم ظرفها رو دادیم به مردها بشورن و خودمون هم آماده شدیم برای بیرون رفتن. بعد از شسته شدن ظرفها همگی رفتیم باغمون و چشمه اما متاسفانه باغ هیچ میوه ای نداشت و هلو ها هم نرسیده بود اما به جاش درخت سیبهای خونه رسیده بود و آلوچه هم داشتیم

وقتی رفتیم رودخونه همونجا نشستیم و مشغول میوه و تخمه خوردن شدیم و بچه ها هم تو آب بازی میکردن. آبش خیلی سرد بود اما ریحانه دوست داشت و اصلا بیرون نمیومد وقتی هم پاش به سرما عادت کرد داخل آب نشست. . . .همگی داشتن تخمه میخوردن و منم که وسط آب نشسته بودم یهو آب پاشیدم رو خاله اکرمو این باعث شد همه به هم آب بپاشیمو عین موش آب کشیده برگشتیم خونه اما کلی بهمون خوش گذشت.

وقتی رسیدیم خونه مردها زودی دست به کار شدن و کباب رو اماده کردن تا ناهارمون رو بخوریم. بعد از ناهار هم خونه رو مرتب کردیم و وسایلمون رو جمع کردیم تا برگردیم. بین راه هم یه سر رفتیم روستای ورسخوران و دم چشمه خضرنبی استراحت کردیمو چایی خوردیم.

دیگه تا برسیم خونه ساعت 10 شده بود و بابل بارونی بود اما ریحانه که دست دو تا جوون بستنی دیده بود گیر داد که بستنی میخوام و کلی هم گریه کرد بالاخره مادجون به ریحانه و فاطمه بستنی لواشکی داد که امروز وقتی ریحانه زنگ زد میگفت بستنی ترش بود خوشمزه نبود

برو ادامه مطلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

رضوان مامان رادین
19 مرداد 92 22:59
عیدتون مبارک..........وای چه سفره خوبی....همیشه به سفر....
ای جونم ریحان که نصفه شبی آروم واسه خاله جونش داستان تعریف میکرده....اگه رادین باشه که بلند بلند حرف میزنه و اصلاااا براش مهم نیست بقیه خوابن


مرسی عزیزم عید شمام مبارک
قربون رادین جونی بشم که مرد تمام عیاره منه
xnbh
20 مرداد 92 1:03


هاااااا؟؟؟؟؟؟؟ الان ما این گلها رو باور کنیم یا اون زبون درازی رو؟؟؟؟
hedieh
20 مرداد 92 1:38
سلام عزیزم خوبی ؟ عیدت مبارک،مر30 از این همه لطفتت در این مدت به پاس لطف شما یه هدیه خوب هم براتون داریم...........
xnbh
21 مرداد 92 1:00
منم زودی عصرونه رو آماده کردم!!!!!!
به حق چیزهای ندیده، ندیده و نشنیده....
حالا از این بحث بگزریم که غیر ممکنه توی پست بعضی ها از خوردنی حرف نباشه/
اینو بگو چرا دایی مجتبی هیچ وقت ازش حرفی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اولاکه غلط املایی بود و منظورم افطار بود
دوما که کی گفته هیچ وقت از دایی مجتبی حرف نیست؟؟؟؟
سوما اونش به جنابعالی ربطی نداره. . . صرفا جهت اطلاع
xnbh
24 مرداد 92 1:54



چیه خـــــــــــــــب؟؟؟؟؟؟
مامان محمد و ساقی
26 مرداد 92 16:37
سلام مرمر جان
عیدت مبارک
ایشالله همیشه به خوشی عزیزم.چه جلی قشنگی.من تا حالا گلپر دون کردن ندیده بودم.چه جالب!
دلم سیب زمینی آتیشی خواست
آخی بستنی لواشکی
ببوس ریحانه جونی رو


xnbh
26 مرداد 92 23:05
سلام
روز پنج شنبه ای که گذشت منصور زنگ زد گفت عمو عباسقلی در خونشون یه ماشین بهش زده از بین رفته
باور کردنش واقعا سخت بود...
میدونم اگه براتون تعریف کنم که چطوری عموی بیچاره ام از بین رفته شب رو خواب نمیرید. هر چند ندیدید اون حادثه رو
دوستانی که این رو خوندن خواهش دارم براش یه فاتحه بفرستید.

خدا بیامرزه. من وقتی پیام شما رو گرفتم تو جنگل و در حال پیاده روی بودم. واقعا ناراحت شدم.

ر
29 مرداد 92 17:27
8 روز پست نزاشتی جریان چیه؟؟؟؟؟؟؟


سفــــــــــــــــــــــــــــــــر
ر
30 مرداد 92 23:38
آغا ما نگرانیم هر چه زودتر سلامتی خودتون رو اعلام کنید.

ما خوبیم
.
6 بهمن 92 19:03
ببخشیدا ولی خیلی وبلاگه لوسیه نظرموگفتم بهتون برنخوره
خاله مرمر
پاسخ
خواهش میکنم عزیزجان لوسی از خودتونه
ماجون
17 اسفند 92 23:49
این کباب ها تنهایی نخوری ها به ما هم نگه دار خانمی به ما هم سر بزن
خاله مرمر
پاسخ
همش واسه شما چشششششششششششششم