ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

اولین پست ماه رمضان 92

1392/4/20 17:58
نویسنده : خاله مرمر
702 بازدید
اشتراک گذاری

1392/4/19

سلام به روی ماه دخترم

سلام به دوست جونیای عزیزم

مهمونهای خدا طاعات و عباداتتون قبول حق. دوست جونیا سر سفره های افطار ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نگذاریداااااااا

ما از سه شنبه همگی روزه گرفتیم. یکشنبه بعد از ظهر عمو سعید و خاله اکرم و ریحانه و من رفتیم خونه ریحانه جونی. بعد از یه ساعتم همگی رفتیم خونه خاله منا و عمو محمد. یه ساعتی هم اونجا نشستیم و فاطمه و ریحانه و آرن با هم بازی کردن و موقع برگشتن هم رفتیم تو باغشون که هر چی محصول داشت رو غارت کردیمو رفتیم خونه. واسه شام دوباره برگشتیم خونه ریحانه جونی و دور هم بودیم.

فرداش دوشنبه هم میخواستیم بریم بیرون اما چون مامانی بعد از ظهرش دوره داشت قرار شد شب بریم بیرون.

شب بعد از اذان مغرب بود که بند و بساط شاممون رو جمع کردیم و طبق معمول با دوستای گرمابه و گلستانمون رفتیم پارک نوشیروانی نشستیم و ریحانه و فاطمه هم آهنگ گذاشتن و رقصیدن. قبل از شام باباها بچه ها رو بردن سرسره سواری و ما زنها هم کلی پشت سر این و اون حرف زدیم و خندیدیم. خدا به داد اونایی که پشت سرشون حرف زدیم برسه خخخخخخ

دیشب هم افطاری ریحانه و مامانی و بابایی رفته بودن گتاب که بعد از شام اومدن پیش ما. بی بی هم اومده خونه مادرجون و از دیشب پیش ماست. آخر شب بود که یهو به سرمون زد بریم دنبال عمو سعید و خانوادش و بریم خونه ریحانه جون تا سحر رو دور هم باشیم.

دیگه ساعت یک رفتیم خونه و اول از همه بچه ها رو خواب کردیم و خودمون نشستیم به حرف زدن و خندیدن تا خوده سحر. بعد از سحر هم نمازمون رو خوندیمو خوابیدیم که همگی فردا ظهرش بیدار شدیم.

تا ساعت 5 پیش هم بودیم و ریحانه و فاطمه کلی بازی کردن و کلی دعوا افتادن و کلی آشتی کردن و . . . . . . . .

واسه افطار هم ما اومدیم خونه مادرجون و دایی مهدی هم اومد پیشمون. ریحانه خانم هم موقع شستن ظرفهای افطار یه صندلی گذاشت و روش وایستاد و به من کمک کرد. بعدشم با افتخار لیوانهایی رو که شست رو برد به مادجون نشون داد که خودم ظرفها رو شستم و دیگه بزرگ شدم.

ایشون راتا خانم، نی نی خاله اعظم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

حانیه
20 تیر 92 2:02
سلام ماشالا نینی نازی داری خدا حفظش کنه به وبلاگ گل پسر ما هم سر بزن و نظر بذار راستی نی نی تو از طرف من ببوسش
مامان محمدرهام جون
22 تیر 92 12:55
حلول ماه رمضان مبارک ای جانم چی نینی نازی خدا حفظش کنهامیدوارم همیشه شاد وخوشبخت باشید والبته به رقص وگردش
رضوان مامان رادین
22 تیر 92 21:40
نماز و روزه هاتون قبول...ما رو تو دعاهاتون فراموش نکنین ها
وای چقدر خوب که تا سحر بیدار موندید ...و چقدر عالی که تونستید بچه ها رو خواب کنیند...من که تا هر موقع بیدار باشم...رادینم بیداره..خیلی اینطوری بده
راتا چه اسم قشنگی ...اگه معنیشم بلد بودی برام بنویس مرضیه جون


مرسی عزیزم. همچنین
ما همیشه تا سحر بیداریم و بعد از سحر میخوابیم
راتا اسم یه فرشته است عزیزم
مامانی ریحانه
24 تیر 92 2:12
سلام . راتا یعنی فرشته مهربانی
ستایش کوچولو
25 تیر 92 13:30
خاله لینک شدی
مامان میعاد
25 تیر 92 18:17
سلام مرضیه جان طاعات و عباداتت قبول. یه چیزی بگم من اولین بارمه میشنوم برای سحری میرن مهمونی خیلی برام جالب بود. همیشه از این مهمونی ها و خوشی ها عزیزم.

سلام عزیزم، همچنین
ما هم تا حالا نه شنیده بودیم و نه دیده بودیم اما خب ایندفعه خودمون اختراع کردیم. خیلی حال میده. شمام امتحان کنین. از افطار تا افطار بعدی . . . .
...
28 تیر 92 10:55
khale jooon webe dokhtar man davati montazerama..............
مامان محمد و ساقی
6 مرداد 92 22:43
ای جان راتا جون چقدر نااااااااازه.ماشالله مرمر اینفدر دلم میخواد یه باغ برم برای غارت میوهچه حالی میده