اولین پست ماه رمضان 92
1392/4/19
سلام به روی ماه دخترم
سلام به دوست جونیای عزیزم
مهمونهای خدا طاعات و عباداتتون قبول حق. دوست جونیا سر سفره های افطار ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نگذاریداااااااا
ما از سه شنبه همگی روزه گرفتیم. یکشنبه بعد از ظهر عمو سعید و خاله اکرم و ریحانه و من رفتیم خونه ریحانه جونی. بعد از یه ساعتم همگی رفتیم خونه خاله منا و عمو محمد. یه ساعتی هم اونجا نشستیم و فاطمه و ریحانه و آرن با هم بازی کردن و موقع برگشتن هم رفتیم تو باغشون که هر چی محصول داشت رو غارت کردیمو رفتیم خونه. واسه شام دوباره برگشتیم خونه ریحانه جونی و دور هم بودیم.
فرداش دوشنبه هم میخواستیم بریم بیرون اما چون مامانی بعد از ظهرش دوره داشت قرار شد شب بریم بیرون.
شب بعد از اذان مغرب بود که بند و بساط شاممون رو جمع کردیم و طبق معمول با دوستای گرمابه و گلستانمون رفتیم پارک نوشیروانی نشستیم و ریحانه و فاطمه هم آهنگ گذاشتن و رقصیدن. قبل از شام باباها بچه ها رو بردن سرسره سواری و ما زنها هم کلی پشت سر این و اون حرف زدیم و خندیدیم. خدا به داد اونایی که پشت سرشون حرف زدیم برسه خخخخخخ
دیشب هم افطاری ریحانه و مامانی و بابایی رفته بودن گتاب که بعد از شام اومدن پیش ما. بی بی هم اومده خونه مادرجون و از دیشب پیش ماست. آخر شب بود که یهو به سرمون زد بریم دنبال عمو سعید و خانوادش و بریم خونه ریحانه جون تا سحر رو دور هم باشیم.
دیگه ساعت یک رفتیم خونه و اول از همه بچه ها رو خواب کردیم و خودمون نشستیم به حرف زدن و خندیدن تا خوده سحر. بعد از سحر هم نمازمون رو خوندیمو خوابیدیم که همگی فردا ظهرش بیدار شدیم.
تا ساعت 5 پیش هم بودیم و ریحانه و فاطمه کلی بازی کردن و کلی دعوا افتادن و کلی آشتی کردن و . . . . . . . .
واسه افطار هم ما اومدیم خونه مادرجون و دایی مهدی هم اومد پیشمون. ریحانه خانم هم موقع شستن ظرفهای افطار یه صندلی گذاشت و روش وایستاد و به من کمک کرد. بعدشم با افتخار لیوانهایی رو که شست رو برد به مادجون نشون داد که خودم ظرفها رو شستم و دیگه بزرگ شدم.
ایشون راتا خانم، نی نی خاله اعظم