ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

و باز هم سفر. . . .

1392/6/25 18:27
نویسنده : خاله مرمر
981 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماهتونلبخند

من بازم برگشتم، البته با تاخیر که براش عذر موجه دارم.از خود راضی

دوهفته پیش که با مامانی و بابایی و ریحانه جونی به مدت یک هفته رفتیم سفر و جاتون خالی خیلی بهمون خوش گذشت. . . .چشمک

تو همین سفر بودم که خاله حلی زنگ زد و خبر داد که ارشد آزاد قبول شده و برای ثبت نام باز هم باید بریم شیراز و این یعنی سومین سفر به شیراز و دیدار دوباره دایی رسول و خاله اسما و بقیه خانوادهقلببغل

وقتی از سفر اول برگشتم ساکمو بازنکرده راهیه سفر دوم شدم. . . . واسه همینم نشد که وبلاگو آپ کنمو بهتون سر بزنم . . . . خجالت

شیراز که بودم یه بار واسه مامانی زنگ زدمو گفتم گوشی رو بده به ریحانه چون خیلی دلم واسش تنگ شده بود. . . . قلب

جیگرم کلی واسم صحبت کرد و از نمایشگاه پاییزه واسم گفت. دایی رسول هم ازم خواست گوشی رو بگذارم رو اسپیکر تا بشنوه. . . . جیگرم میگفت از نمایشگاه یه خیلی مداد رنگی خریدم. . . یه دونه مداد زرد واسه مادرجون گرفتم یه دونه قرمز هم واسه شما. . . .گفتم من واست چی بخرم؟ بچم یه کم فکر کرد و گفت من خودم یه خیلی مداد دارم هیچی نمیخوام. . . . گفتم پس من خودم واست یه چیزی میگیرم که گفت پس پاک کن بخر

وقتی حرف میزد صداش گرفته بود گفتم گریه کردی؟ گفت بابایی رفت منم گریه کردم. گفتم دیگه بچه خوب باش مامانی رو اذیت نکن که گفت من که مامانی رو اذیت نکردم خودمو اذیت کردممتفکر

حالا امروز هم برگشتم خونه ناهار جیگرمو مامانی و بابایی اومدن پیشمون. . . این دفعه بالاخره موفق شدیم خاله اسما رو با خودمون بیاریم. . . الان هم خاله مهمون خونه ماست. . . . قلب

اولش ریحانه خیلی ازش خجالت میکشید و وقتی خاله بهش کلی کادو داد اصلا نمیخندید و لبشو گاز میگرفت تا خندش نگیره. . . اما حالا خیلی بهتر شده و وقتی خاله خواب بود به ما میگفت آروم حرف بزنید که خاله اسما بیدار نشهمتفکر

حالا به زودی برمیگردم و بهتون سر میزنم و عکسهای جدید میگذارم. . . .ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مبین فرفری
25 شهریور 92 19:26
همیشه به گردش خانمی


ممنونم
ر
27 شهریور 92 12:34



مامان سيد محمد سپهر
30 شهریور 92 10:28
عزيزم سفر هميشه خوش
رضوان مامان رادین
30 شهریور 92 16:56
من که هیچ عذری را نمیپذیرم.....والا هر روز بیا سر بزن ببین خاله جونی آپ نکردن


شرمنده رضوان جون. . . باور کن کلی درس دارم که نخوندم
❤دو نیمه قلبم❤
5 مهر 92 10:41
سلام مرمر جون خوبی؟ رسیدنهایت بخیر ایشالله خوش گذشته باشه مثل همیشه موفقیت خاله حلی هم مبارک باشه ریحانه جون رو ببوس
مامان آرن
6 مهر 92 14:35
من دلم شیراز می خواد گریییییییییه


خدا نصیب همه آرزومندان بفرماید انشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاالله
مامان میعاد
7 مهر 92 17:32
کجایید خانوم گل یه نوایی یه صدایی


همین دور و برام، زیر سایه کلی درس و کتاب
رضوان مامان رادین
8 مهر 92 21:01
ممنون که بالاخره به ما سر زدید...ما که دلمون خیلی تنگ شده بود

ببخشید که دیر شد
مرجع سوم
8 اردیبهشت 93 22:57
بسیار هم خوب