ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بدون عنوان

1392/4/26 1:44
نویسنده : خاله مرمر
486 بازدید
اشتراک گذاری

1392/4/24

سلام

امشب خاله حلیمه و خاله فائزه مهمون افطار ریحانه جونم بودن. البته به همراه بنده.

بعد از ظهر زودتر رفتم خونشون تا به مامانی کمک کنم. 

این روزها ریحانه وقتی میخواد وارد یه اتاق بشه که کسی داخلشه اول میگه اجازه هست؟ بعد از اجازه گرفتن وارد میشه

امروز در حال نوشابه خوردن بود که یهو بی هوا همشو ریخت رو زمین و مامانی دعواش کرد که چرا حواسشو جمع نمیکنه و ریحانه هم گریه کرد.

منم بغلش کردمو وقتی آروم شد گفتم برو از مامانی معذرت خواهی کن تا اجازه بده بقیه نوشابه ات رو بخوری. گفت: نه مامانی الان عصبانیه.

گفتم خب شما اگه معذرت بخوای دیگه عصبانی نیست. بالاخره هر جور بود راضیش کردم که بره واسه معذرت خواهی. خودمم بیرون از آشپزخونه وایستادم. ریحانه هم رفت داخل و کنار میز ایستاد و هیچی نمیگفت.

هر چند دقیقه پشت میکرد و نگام میکرد که منم هی اشاره میزدم حرف بزنه اما اون هیچی نمیگفت. 

دیدم نــــــــــــــــــه این خانم حرف بزن نیست، خودمم رفتم پیشش وایستادم و گفتم خب چرا حرف نمیزنی؟ بگو دیگه!!!!!!

گفت مامان عصبانیه. گفتم شما معذرت بخوای خوب میشه.

اما حرف نمیزد. گفتم میخوای به مامانی بگم ریحانه با شما کار داره و اونوقت حرفتو بزنی؟ گفت آره

منم به مامانی گفتم ریحانه کارت داره و مامانی هم منتظر موند تا ریحانه بگه اما ریحانه همش حرفای بی ربط میزد و مثلا گیر داده بود به فلفل دلمه ای رو میز منم هی میگفتم بگو ببخشید که یهو ریحانه گفت شما اینقدر حرف نزنخنثی

مامانی هم که دید این حرف بزن نیست رفت تو پذیرایی و مشغول کاراش شد. 

به ریحان گفتم زود باش برو معذرت بخواه تا هم نوشابه بخوری هم بستنی. برو بغلش کن بگو ببخشید.

اونم رفت پیش مامانی و گفت مامانی . . . . . 

هی پیچ و تاب خورد هی خنده های الکی کرد و به زور گفت دست شما درد نکنه

گفتم خب چه ربطی داره؟ قرار بود معذرت بخوایسوال

گفت: گفتم دیگه. گفتم اینکه عذرخواهی نبود. 

بالاخره با هزار زحمت و کلی زیر پا گذاشتن غرورش و خنده های هیستیریک گفت ببخشید.

یعنی بچم جونش به لبش رسید تا تونست اینو بگه. 

اصلاً هم بچم مغرور نیست.

خاله حلیمه و خاله فائزه واسه تولدش کادو خریده بودن که خیلی قشنگ بود و همه ما رو مشغول خودش کرد. اینقدر که موقع بازی ریحانه بیچاره رو بازی نمیدادیم.

شب ساعت 12 بود که همگی با هم رفتیم بستنی شاهتوت و دلی از عزا در آوردیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت.

کادوی خاله حلیمه

بفرمایید بستنی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

رضوان مامان رادین
26 تیر 92 13:47
ای جونم ریحانه جون مغرورررررررررر...واقعا بچه ها زورشون میاد معذرت بخوان...رادینم همینطوریه


اوووووووووووفففففففف این همه غرور رو نمیدونم از کجاشون میارن
xnbh
26 تیر 92 23:01
آغا این ریحانه رو من میشناسم، من میدونم این به کی رفته ریحانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معذرت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که بعید میدونم این بگه معذرت میخوام. البته یادم میاد یه بار قبلا یه نفر هر کار کرد بگه معذرت نگفت ، باور نمیکنید؟ خودتون برید توی پست های یکسال قبل نگاه کنید متوجه میشید. جیگر طلااااااااااااا دمت گرمممممممممممممم.
مامان میعاد
29 تیر 92 15:54
من نمیدونم این بچه فسقلیها چرا اینقدر واقعن مغرورن میعاد هم همینطوره. چقدر هدیه ش قشنگه
مامان فاطمه حسنا
30 تیر 92 2:04
سلام عزیزم، دوست با معرفتم.
امیدوارم که همگی خوب و خوش باشید.
از اینکه سر نمی زنم واقعاً عذر می خوام، خیلی شلوغ پلوغه.
با عرض شرمندگی و با تاخیر... تولد گل دخترمون مبارک
روی ماهشو ببوس...
به امید بهترین لحظات برای شما و خانواده

سلام عزیزم. دلم برات تنگ شده. خدا رو شکر که حالتون خوبه. انشاالله اون شلوغ پلوغی هم همش از روی خوشی باشه
مامان فاطمه حسنا
30 تیر 92 2:05
راستی... یادم رفت بگم که عذرخواهی ظاهراً وارد زبان نسل امروز نشده چون یکی و دوتا نیستن
ضمناً خیلی خندیدم... شما اینقدر حرف نزن


آره دیگه حتما همینطوره، اون زمانا به ما میگفتم بگو غلط کردم ما هم واسه محکم کاری سه بار میگفتیم اونوقت اینا یه ببخشید رو هم به زور میگن
xnbh
30 تیر 92 15:58
جریان چیه این پست فقط دوتا نظر داشت؟


شما موشوکولی داری؟؟؟؟
معصومه مامان امیر علی
31 تیر 92 18:08
دسته خاله جوووووون درد نکنه
رها
13 مرداد 92 4:34
وب جالبی داری دوس دارم بیای وبم یاعلی بای
blackeyes
13 مرداد 92 5:19
سلام عزیزم چه دختر نازی مبارکت باشه. وای بستنی میخوام ، میخوام !!!